در شبی تاریک
 
درباره وبلاگ


خدا یا آن گونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم،و ان گونه بمیرانم که به وجد نیاید کسی از نبودنم ________ _______ ______ _____ ____ بی انتهــــــــــــــــــــــــــــــــاتــریــــن
بــــی انـتــهــاتــریــن
عــبــرتـــــــــــــــ
دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:شعر نو, :: 22:46 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ

 

در شبی تاریک
که صدایی در نمی امیخت
و کسی کس را نمی دید از ره نزدیک
یک نفراز صخره های کوه بالا رفت
و با ناخون های خون آلود
روی سنگ کند نقشی را و از آن پس ندیدش هیچ کس دیگر
شسته باران رنگ خونی را که از زخم تنش جوشید و روی صخره های خشکید
از میان برده است طوفان نقش هایی را
که به جا مانده از کف پایش
گر نشان از هر که پرسی باز
بر نخواهد آمد آوایش
آن شب
هیچ کس از راه نمی آمد
تا خبر آرد از آن رنگی که در کار شکفتن بود
کوه:سنگین،سرگردان،خونسرد
باد می آمد ولی خاموش
ابر پر میزد ولی آرام
لیک آن لحظه که ناخن های دست آشنای راز
رفت تا بر تخته سنگی کار کندن را کند آغاز
رعد غرید
کوه را لرزاند
برق روشن کرد سنگی را که حک شد روی آن در لحظه ای کوتاه
پیکر نقشی که باید جاودان می ماند
امشب
باد و باران هر دو می کوبند
باد خواهد برکند از جای سنگی را
و باران هم
خواهد از آن سنگ نقشی را فروشوید
هر دو می کوشند
می خروشند
لیک سنگ بی محابا در ستیز کوه
مانده بر جا استوار انگار با زنجیر پولادین
سالها آن را نفرسوده است
کوشش هر چیز بیهوده است
کوه اگر بر خویشتن پیچید
سنگ بر جا همچنان خونسرد می ماند
م نمی فرساید آن نقشی که رویش کند در یک فرصت باریک
یک نفر از صخره های کوه بالا رفت
در شبی تاریک

 



نظرات شما عزیزان:

H_Darkness
ساعت17:27---25 خرداد 1390
وقتی خـــدای مهربون بنده هاشو می آفرید. . .
با قلم طــــــــــــــلا نوشت قصه ی خوب سرنوشت. . .
اما نوبت به ما که رسید. . .
قلم نوک طلا شــــکـســت و با جوهر ســـــــــــــیــاه نوشت. . .
قـصـــــــــــــه تـــــــــــــلـخ ســـــــــــرنوشـت. . .


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب