از چوب های زیر بغل تا قهرمان جهان
 
درباره وبلاگ


خدا یا آن گونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم،و ان گونه بمیرانم که به وجد نیاید کسی از نبودنم ________ _______ ______ _____ ____ بی انتهــــــــــــــــــــــــــــــــاتــریــــن
بــــی انـتــهــاتــریــن
عــبــرتـــــــــــــــ
یک شنبه 18 دی 1390برچسب:, :: 18:17 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ

 از چوب های زیر بغل تا قهرمان جهان

چند سال پیش در الکارت در کانزاس، دو برادر نوجوان در مدرسه وظیفه ی مهمی داشتند. وظیفه ی آنان این بود که هر روز اجاق بزرگ کلاس را روشن کنند. صبح روزی سرد، برادرها اجاق را تمیز و پر از چوب کردند. یکی از آنان قوطی نفت سفید را برداشت و روی چوب ها ریخت و آتش را روشن کرد.

انفجار ساختمان را لرزاند. آتش برادر بزرگ تر را کشت و پاهای برادر کوچک تر نیز سوخت. بعدها معلوم شد که قوطی نفت سفید اشتباها پر از بنزین بوده است.

پزشک گفت که باید پاهای پسر جوان را قطع کنند. مادر و پدرش درمانده شده بودند. یکی از پسرهای شان را از دست داده بودند و اکنون پسر دیگرشان پایش را از دست می داد. اما آنان ایمان شان را از دست ندادند. از دکتر خواستند قطع عضو را به تعویق بیندازد. دکتر نیز پذیرفت.

آنان هر روز از دکتر می خواستند که قطع عضو را عقب بیندازد، با این امید که پاهای پسرشان بهبود یابد. دو ماه والدین و پزشک تردید داشتند که پاهای پسر را قطع کنند یا نه. آنان از این فرصت استفاده کردند و به پسر تلقین کردند که سرانجام می تواند روزی دوباره راه برود.

آنان هرگز پاهای پسر را قطع نکردند. اما وقتی سرانجام پانسمان ها را باز کردند، معلوم شد که پای راست او تقریبا هفت سانتیمتر از پای چپش کوتاهتر است. انگشتان پای چپش کاملا سوخته بود. با این حال پسرک قوی و با اراده بود.

با آنکه درد شدیدی داشت، خود را وادار می کرد که هر روز تمرین کند و سرانجام توانست چند قدم راه برود. پسرک در حالی که به آرامی بهبود می یافت، سرانجام چوب های زیر بغلش را برداشت و توانست به طور عادی راه برود. بعد از مدتی شروع به دویدن کرد.

پسر جوان با اراده ی قوی خود توانست بدود و آنقدر دوید که روزی پاهایی که نزدیک بود قطع شوند،او را تا آستانه ی دستیابی به رکورد جهانی دو رساندند. نام او چیست؟ او گلن کانینگهام بود به «سریعترین انسان دنیا» معروف شد و در مدیسون اسکوئر گاردن قهرمان جهان شد.

کتاب مرجع حکایات

برگرفته از کتاب سوپ جوجه



نظرات شما عزیزان:

mary
ساعت17:49---20 دی 1390
باران نباش که خودت را با التماس به شیشه بکوبی،ابر باش تا همه منت باریدنت را بکشند...

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب