درباره وبلاگ


خدا یا آن گونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم،و ان گونه بمیرانم که به وجد نیاید کسی از نبودنم ________ _______ ______ _____ ____ بی انتهــــــــــــــــــــــــــــــــاتــریــــن
بــــی انـتــهــاتــریــن
عــبــرتـــــــــــــــ

عجب صبری خدا دارد!




اگر من جای او بودم.
همان یک لحظه اول ،
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهانرا با همه زیبایی و زشتی ،
بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.

عجب صبری خدا دارد !



اگر من جای او بودم .
که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،
نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،
بر لب پیمانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !



اگر من جای او بودم .
که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامۀ رنگین
زمین و آسمانرا
واژگون ، مستانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !



اگر من جای او بودم .
نه طاعت می پذیرفتم ،
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،
پاره پاره در کف زاهد نمایان ،
سبحۀ، صد دانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !



اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،
آواره و ، دیوانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !



اگر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،
سراپای وجود بی وفا معشوق را ،
پروانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !



اگر من جای او بودم .
بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،
تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،
گردش این چرخ را
وارونه ، بی صبرانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !



اگر من جای او بودم.
که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،
بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،
در این دنیای پر افسانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !



چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!
و گر نه من بجای او چو بودم ،
یکنفس کی عادلانه سازشی ،
با جاهل و فرزانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !



آن روز یکی از گرم‌ترین روزهای فصل خشکسالی بود و تقریباً یک ماه بود که رنگ باران را ندیده بودیم، پرندگان یکی‌یکی از پا درمی‌آمدند و محصولات کشاورزی همه از بین رفته بودند، گاوها دیگر شیر نمی‌دادند، نهرها و جویبارها همه خشک شده بودند و همین خشکسالی باعث ورشکستگی بسیاری از کشاورزان شده بود.

هر روز شوهرم به همراه برادرانش به طرز طاقت فرسایی آب را به مزارع می‌رساندند؛ خوب البتّه این اواخر تانکر آبی خریداری کرده بودیم و هر روز در محل توزیع آب، آن را از جیره‌مان پر می‌کردیم.

اگر به زودی باران نمی‌بارید، ممکن بود همه چیزمان را از دست بدهیم و در همان روز بود که درس بزرگی از همیاری گرفتم و با چشمان خود شاهد معجزه‌ای بودم.

وقتی در آشپزخانه مشغول تهیّه‌ی ناهار برای شوهر و برادرشوهرهایم بودم “بیلی” پسر ۶ ساله‌ام را در حالی که به سمت جنگل می‌رفت دیدم. او به آسوده‌خیالیِ یک کودک خردسال نبود. طوری قدم برمی‌داشت مثل این که هدف مهمی دارد. من فقط پشت او را می‌دیدم امّا کاملاً مشخص بود که با دقّت بسیار راه می‌رود و سعی می‌کند تا جای ممکن تکان نخورد. هنوز چند دقیقه‌ای از ناپدید شدنش در جنگل نگذشته بود که با سرعت به سمت خانه برگشت. من هم با این فکر که هر کاری که انجام می‌داده دیگر تمام شده به درون خانه برگشتم تا ساندویچ‌ها را درست کنم. لحظه‌ای بعد او دوباره با قدم‌هایی آهسته و هدفمند به سمت جنگل رفت و این کار یک ساعت طول کشید. با احتیاط به سمت جنگل قدم برمی‌داشت و بعد با عجله به سمت خانه می‌دوید. بالاخره کاسه‌ی صبرم لبریز شد، دزدکی از خانه بیرون رفتم و او را تعقیب کردم. خیلی مراقب بودم که مرا نبیند. چون کاملاً مشخّص بود کار مهمی انجام می‌دهد و نمی‌خواستم فکر کند او را کنترل می‌کنم. دست‌هایش را دیدم که فنجانی کرده و در مقابل خود نگه داشته بود، خیلی مراقب بود تا آبی که در دستانش قرار داشت نریزد. آبی که شاید بیشتر از ۲ یا ۳ قاشق نبود.

هنگامی که دوباره به جنگل رفت، دزدکی به او نزدیک شدم، تیغ‌ها و شاخه‌های درختان با صورت او برخورد می‌کردند، اما هدف او خیلی خیلی مهم‌تر از این بود که بخواهد منصرف شود. هنگامی که خم شدم تا ببینم او چه کار می‌کند، با شگفت انگیزترین صحنه در عمرم مواجه شدم؛ چند آهوی بزرگ در مقابل او ظاهر شدند، سپس بیلی به سمت آن‌ها رفت. دلم می‌خواست فریاد بکشم و او را از آن جا فراری دهم اما از ترس نفسم بند آمده بود. بعد قوچی بزرگ را با شاخ‌هایی که نشان از مهارت خالق مطلق داشت، دیدم که به طرز خطرناکی به بیلی نزدیک شده بود، امّا به او صدمه‌ای نزد. حتّی هنگامی که بیلی دو زانو روی زمین نشست تکان هم نخورد. روی زمین بچه آهویی افتاده بود و معلوم بود که از گرما و کم شدن آب بدن رنج می‌برد. بچه آهو سر خود را با زحمت بسیار بالا آورد تا آبی را که در دستان پسرم بود لیس بزند. وقتی آب تمام شد و بیلی بلند شد تا با عجله به سمت خانه برگردد، خودم را پشت یک درخت پنهان کردم تا مرا نبیند.

هنگامی که به سوی خانه و به سمت شیر آبی که آن را مسدود کرده بودم می‌رفت، او را دنبال کردم. بیلی شیر آب را تا آخر باز کرد و قطره‌ها آرام آرام شروع به چکیدن کردند و او همان جا، در حالی که آفتاب به پشت او شلاق می‌زد، دو زانو نشست و منتظر ماند تا قطره‌های آبی که به آهستگی می‌چکیدند، دست‌های او را پر کند.

حالا موضوع برایم روشن شده بود. به خاطر آب‌بازی با شلنگ آب در هفته‌ی گذشته و سخنرانی مفصّلی که درباره اهمیّت صرفه‌جویی در مصرف آب از من شنیده، کمک نخواسته بود. تقریباً بیست دقیقه طول کشید تا دستان او پر از آب شد، وقتی که بلند شد و می‌خواست به جنگل برگردد، من درست در مقابل او بودم در حالی که چشمان کوچکش پر از اشک شده بود فقط گفت: “من آب را هدر ندادم” و به مسیر خود ادامه داد. من هم با یک دیگ کوچک آب که از آشپزخانه برداشته بودم به او پیوستم. هنگامی که رسیدیم، عقب ایستادم و به او اجازه دادم بچه آهو را به تنهایی تیمار کند، زیرا این کار او بود و خودش باید تمامش می‌کرد. من ایستادم و مشغول تماشای زیباترین صحنه زندگی‌ام یعنی سعی و تلاش برای نجات جان دیگری شدم. وقتی قطره‌های اشک از صورتم به زمین می‌افتادند، ناگهان قطره‌ها، بیشتر و بیشتر شدند. به آسمان نگاه کردم، گویی خود خداوند بود که با غرور و افتخار می‌گریست…

بعضی‌ها شاید بگویند که این فقط یک اتفاق بوده و این گونه معجزات اصلاً وجود ندارند و یا شاید بگویند گاهی اوقات باید باران ببارد. من نمی‌توانم با آن‌ها بحث کنم، حتّی سعی هم نمی‌کنم. تنها چیزی که می‌توانم بگویم این است که باران، مزرعه ما را نجات داد. درست مثل عمل پسر بچه‌ای کوچک که باعث نجات جان یک آهو شد.
این خداوند است…



مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.

 



پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛
اما خود نیز علت را نمی دانست.
روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد. هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه ای را شنید.
به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد.
پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: ‘چرا اینقدر شاد هستی؟’
آشپز جواب داد: ‘قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم.
ما خانه ای حصیری تهیه کردهایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم.
بدین سبب من راضی و خوشحال هستم…’
پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد.
نخست وزیر به پادشاه گفت : ‘قربان، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست!!!
اگر او به این گروه نپیوندد، نشانگر آن است که مرد خوشبینی است.
پادشاه با تعجب پرسید: ‘گروه 99 چیست؟؟؟’
نخست وزیر جواب داد: ‘اگر می خواهید بدانید که گروه 99 چیست،
باید اینکار را انجام دهید: یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید.
به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست!!!’
پادشاه بر اساس حرف های نخست وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند..
آشپز پس از انجام کارها به خانه باز گشت و در مقابل در کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد.
با دیدن سکه های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت.
آشپز سکه های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد. 99 سکه؟؟؟
آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها طلاها را شمرد؛ ولی واقعاً 99 سکه بود!!!
او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست!!!
فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد. اتاق ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد؛
اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد!!!
آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت ازفردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد
و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند.
تا دیروقت کار کرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد
که چرا وی را بیدار نکرده اند!!! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی خواند؛
او فقط تا حد توان کار می کرد!!!
پادشاه نمی دانست که چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید.
نخست وزیر جواب داد: ‘قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه 99 درآمد!!!
اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند:

آنان زیاد دارند اما ...راضی نیستند



صدای قوی، شفاف، انعطاف پذیر و نافذ ثروت بزرگی است.
در حفظ این سرمایه بزرگ، بیشتر تلاش کنیم.

آیا تا به حال به افزایش توانایی مکانیسم صوتی خود توجه کرده اید؟
از پرورش صدا و تقویت حنجره چقدر می دانید؟
با مفاهیم بهداشت صوتی تا چه اندازه آشنایی دارید؟
آیا ابزار صوتی خود را می شناسید؟
تا چه اندازه برای حفظ و سلامتی ابزار صوتی خویش تلاش نموده اید؟


حنجره مولد اصلی صداست.

صوتی که ایجاد می شود،
هنگام عبور از گلو، حلق و بینی، دهان، زبان، دندان و لبها
 باعث تغییر صدا و ایجاد طنین در آن می شود.

اختلال در هر قسمت از این معبر، موجب تغییر صدا می شود

 


گرفتگی صدا نشانه چیست؟

تارهای صوتی که نوارهای کوچک ماهیچه ای در گلو هستند، با تنفس حرکت می کنند و هنگام حرف زدن دچار لرزش می شوند. وقتی صدا می گیرد که چیزی مانع از انجام درست لرزش آنها شده است.
این چیز معمولا التهاب است (در اثر داد زدن برای تشویق تیم مورد علاقه، حرف زدن زیاد با صدای بلند، فریاد زدن بر سر کودکان یا حتی آواز خواندن با صدای بلند)
کسانی که استفاده (یا سوء استفاده) بیش از حد از صدایشان می کنند، گرهک های کوچکی بر روی تارهای صوتیشان پدیدار می شود که باعث گرفتگی صدا می شوند.

 



ادامه مطلب ...



 

استاد در شروع کلاس درس ، لیوانی پر از آب به دست گرفت . آن را بالا برد تا همه ببینند ، بعد       پرسید : « به نظر شما وزن این لیوان چه قدر است ؟ » دانش آموزان جواب دادند : « 50 گرم ، 100 گرم ، 150گرم و.... »

   استاد گفت  :« من هم بدون وزن کردن نمی دانم این لیوان دقیقاً چند گرم وزن دارد . اما سؤال این است که اگر من لیوان را چند دقیقه همین طوری نگه دارم ، چه اتفاقی می افتد ؟ »

دانش آموزان گفتند : « هیچ !»

استاد پرسید : « خب ، اگر یک ساعت نگه دارم چه می شود ؟ »

یکی گفت : « دستتان کم کم درد می گیرد . »

استاد گفت : « حق باتوست . حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم ، چه می شود ؟ »

شاگرد دیگری گفت : « دستتان بی حس می شود . عضلاتتان به شدت تحت فشار قرار می گیرند و فلج می شوند و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید . »

همه از این حرف خندیدند . استاد گفت : « بسیار خب ! آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است ؟ » دانش آموزان جواب دادند : « نه ! »

پس چه چیز باعث درد و فشار در عضلات دست من می شود و من چه باید بکنم ؟

دانش آموزان گیج شدند . یکی از آن ها گفت : « لیوان را زمین بگذارید . »

استاد گفت : « دقیقاً مشکلات زندگی هم مثل لیوان هستند . اگر آنها را چند دقیقه در ذهنتان نگه دارید ، اشکالی ندارد ، اما اگر مدت طولانی تری به آن ها فکر کنید ، به درد خواهند آمد و اگر بیشتر از آن نگهشان دارید ، فلجتان می کند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود . »

فکر کردن به مشکلات زندگی مهم است ، اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب ، آن ها را زمین بگذارید . به این ترتیب ، تحت فشار قرار نمی گیرید و هر روز صبح سر حال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده ی هر مسئله و چاشی که برایتان پیش می آید ، برآیید .

واقعيت ها و حقايق نيازي به تفسير ندارد بلكه نوع نگاه شما به اين واقعيت هاست كه بايد عوض شود

                                                                                                                                             آلن وايس



چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:, :: 8:22 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ



دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:, :: 8:21 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ



یک شنبه 12 آبان 1392برچسب:, :: 19:17 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ



سونا و حمام بخار خشک که از یک سنت دیرینۀ فنلاندی ریشه می گیرد، شهرت و محبوبیت زیادی در کشورهای صنعتی به دست آورده است. اما واقعاً تمام فواید و مضرات سونا را می شناسید؟


درحالی که حمام یا حمام ترک (حمام بخار مرطوب) از جنوب اروپا آمده است، سونا یا حمام گرم و خشک از اروپای شمالی می آید. اگر سونا در فرانسه رایح است دلیلش یک سنت جهانی  و قدیمی است. برای بهره بردن از یک سونای امن و سالم، باید یک سری از عوارض جانبی و یک سری از فواید سونا را در خاطر داشته باشید.

فواید سونا



ادامه مطلب ...


شما بدون غذا چند هفته،بدون آب چند روز و بدون اکسیژن چند دقیقه میتوانید زنده بمانید،به عبارت دیگر بجز اکسیژن آب مهمترین عنصریست که در بدنمان داریم.

بدن شما از70-55 درصد آب تشکیل شده و تقریباً 90-80 درصد خون را آب تشکیل می دهد.آب تقریباً در تمام روندهای حیاتی بدن دخیل است.کمبود آب میتواند به تغییرات ذهنی و فیزیکی منجر شود.آب نقش های زیر را ایفا میکند:

با شستن سمومی که در طی زندگی عادی تولید میشود،بدن را پاک میکند.

زندگی مفاصل را تأمین میکند.

پوست را از خشکی محافظت می نماید.

هیدراسیون احشاء داخلی را حفظ میکند.

دمای بدن را کنترل مینماید.

نویسنده : مریم محمدی



ادامه مطلب ...


جمعه 3 آبان 1392برچسب:تخم مرغ, :: 17:7 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ

تخم مرغ بدون شک پر مصرفترین ماده غذایی برای بدنسازان به شمار میآید.

میدانیم که عضله برای رشد به پروتئن نیاز دارد و هرچه پروتئین بیشتر

ومرغوب تری به بدن برسانیم  رشد عضلانی بیشتری خواهیم داشت تخم

مرغ به عنوان یک منبع پروتئین با کیفیت و ارزان همیشه مورد توجه

ورزشکاران به ویژه بدنسازان که همیشه گرسنه پروتئن هستند بوده است

ولی اغلب با ترس و استرس به خاطر مشکلات احتمالی که در سیستم بدن

به خصوص قلب وعروق ایجاد میکند از آن استفاده میکنند. مطلب زیر با آمار

جالبی که در اختیار ما قرار میدهد میتواند نگرانی در این زمینه را کاهش دهد.

نویسنده : مریم محمدی

 



ادامه مطلب ...


قندها نیز دسته ای از درشت مغذی ها هستند که در تغذیه آدمی از اهمیت بسیار بالایی برخوردار هستند. این دسته از مواد غذایی که مزه ای شیرین نیز دارند، به دلیل همین مزه شیرینی که دارند، بیشتر از چربی ها و پروتئینها شناخته شده اند. کربوهیدراتها از اتمهای کربن، هیدروژن و اکسیژن تشکیل شده اند. این دسته از مواد غذایی را می توان منبع اصلی انرژی و سوخت بدن دانست. میانگین مصرف قند در کشور آمریکا برای هر مرد آمریکایی در حدود 300 گرم در روز و برای هر زن آمریکایی در حدود 150 گرم در روز است. هرگرم از قندها همانند پروتئینها در حدود 4 کالری انرژی آزاد می کند. در رژیم غذایی آمریکایی ها نه تنها سدیم فراوان یافت می شود بلکه میزان قند مصرفی آنها نیز بیش از میزان مجاز است. علت چاقی اغلب آمریکایی ها را نیز باید در مصرف افراطی قند و چربی جستجو کرد.

انواع کربوهیدراتها

بر خلاف پروتئینها و چربی ها، قندها از تنوع بیشتری برخوردار هستند. این دسته از درشت مغذی ها را می توان به دو گروه عمده: قندهای ساده و قندهای پیچیده تقسیم بندی کرد. هر کدام از این گروه ها را نیز می توان به گروههای کوچکتر تقسیم بندی کرد.

نویسنده : مریم محمدی



ادامه مطلب ...


آموزش تصویری Xilisoft Video Converter Ultimate

برخی از امکانات نرم افزار  Xilisoft Video Converter Ultimate

چسباندن زیرنویس به فیلم

تغییر فرمت فایل ها 

جدا کردن قسمتی از یک فایل و ذخیره ان

و امکانات دیگر ...

در این اموزش می خواهیم چسباندن زیر نویس را به شما دوستان خوب اموزش بدیم.

نرم افزار رو اجرا می کنیم.

 



ادامه مطلب ...


*هوشمندانه احمق باشید*


 

ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد.مردم با نیرنگی،حماقت او را دست می انداختند.دو سکه(یکی طلا و دیگری نقره)به او نشان میدادند؛اما ملانصرالدین همیشه سکه ی نقره را انتخاب میکرد!

این داستان در تمام منطقه پخش شد.هر روز گروهی زن و مرد می آمدند و دو سکه به او نشان میدادند و ملانصرالدین همیشه سکه ی نقره را انتخاب می کرد.تا این که مرد مهربانی از دیدن این صحنه ناراحت شد... در گوشه ی میدان به سراغش رفت و گفت:هر وقت دوسکه به تو نشان میدهند سکه ی طلا را بردار! این جوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند.

ملانصرالدین پاسخ داد:ظاهراً حق با شماست.اما اگر سکه ی طلا را بردارم،دیگر پول به من نمیدهند تا ثابت کنند که من احمقم .شما نمیدانید تا به حال با این تظاهر چه قدر پول گیر آوردم!



 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب