موضوعات
آرشيو وبلاگ
بــــی انـتــهــاتــریــن عــبــرتـــــــــــــــ پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:چیست در زمزمه مبهم آب ؟, :: 1:24 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:سلیمان, :: 22:31 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
یکی از جذاب ترین تعبیرات " نفس و عشق " ، قصه دیو و سلیمان است که از دیرباز در ادب پارسی به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است . اما دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد ، روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد ، آن را در دریا افکند تا به کلی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند . چون مدتی بدینسان بگذشت ، مردم آن لطف و صفای سلیمانی را در رفتار دیو ندیدند و در دل گفتند : یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:آرتور اش, :: 22:24 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
آرتور اش قهرمان افسانه ای تنیس،هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد. در سر تا سر دنیا یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:حال مرغی , :: 22:5 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر انکه مرغی زقفس پریده باشد
پرو بال ما بریدند و در قفس گشودند
چه رها چه بسته ، مرغی که پرش بریده باشند
من از ان یکی گزیدم که به جز یکی ندیدم
که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد
عجب از حبیبم آید که ملول مینماید
نکند که از رقیبان سخنی شنیده باشد
اگر از کسی رسیده است بدی به ما بماند
به کسی مباد از ما که بدی رسیده باشد
یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:جنید, :: 21:54 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:جنید, :: 13:16 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
وي ابوالقاسم و نام شريفش جنيدبن محمدبن جنيد الخزّازي القواريري. تولدش طبق تواريخ در سال دويست و هفت ضبط شده. اصلش از نهاوند و مولدش بغداد است. به واسطه اشتغال پدرش به شيشه فروشي به «قواريري» مشهور و چون گاهي هم خزّ فروشي ميکرده «خزّاز» نيز گفتهاند، و هم گفته شده است که خود آن جناب نيز پس از مراجعت از مکّه که در خدمت سَري بود، به شيشه فروشي مشغول گرديد. جنابش از هفت سالگي به تحصيل علوم پرداخت و فقه را نزد ابوعلي ثوري شاگرد امام شافعي خواند و کامل کرد. در بيست سالگي به فتوي دادن پرداخت. به اندک وقتي صيت فضيلتش به جائي رسيد که وي را فقيه شافعي گفتند و فقهاء عصر به شاگرديش افتخار داشتند، چنانچه ابوالعباس بن سريج فقيه شافعي هرگاه سخني در اصول يا فروع ميگفت که موجي شگفتي حاضرين ميشد؛ ميگفت: هذا مِن بَرَکةِ مُجالَسَتي اباالقاسم الجُنيد[۱]. جنابش در علم تفسير و اشارات و کلام و بيان دقايق قرآن مجيد بينظير بود. چندي در جامع بغداد وعظ ميگفت ولي به مناسبت شدّت تقيه نسبت مذهب صوري خود را به سفيان ثوري ميداد، تا آنکه تحت تربيت باطني و فيض روحي جناب سري در طريقت به درجۀ کمال رسيد و به دريافت اجازۀ ارشاد و هدايت خلق از طرف جناب سري و تأييد آن از حضور حضرت امام علي النقي (ع) مفتخر آمد و پس از آن حضرت، اجازۀ وي همچنان از طرف حضرت امام حسن عسکري (ع) توشيح يافت و بالاخره به مقام خليفة الخلفائي و جانشيني جناب سري فائض و بر اريکه ارشاد متمکّن گرديد. ابتداي حال آن جناب چنان بود که از مکتب به خانه آمد و پدرش را گريان ديد، سبب را پرسيد. پدرش گفت: امروز زکات مال نزد خالويت سري بردم قبول نکرد و معلوم شد دست رنج من لايق دوستان خدا نيست! جنيد گفت: به من ده که ببرم که بستاند. آنگاه درمها را برداشت و به خانۀ سري آمد و در بزد. سري آواز داد که کيست. گفت: جنيدم، در باز کن و اين فرضيه زکات بستان. گفت: نستانم. جنيد گفت: تو را به آن خدا که با تو اين فضل و با پدرم اين عدل کرده بستان. سري گفت: چه فضل با من و چه عدل با پدرت کرده؟ گفت: با تو اين فضل که درويشي داده و با وي آن عدل که به دنيا مشغول کرده، تو اگر خواهي قبول کني و اگر نخواهي قبول کني، امّا او اگر نخواهد بايد زکات به مستحق رساند. سري را اين سخن خوش آمد، در بگشود و گفت: درآي که پس از زکات، تو را قبول کردم. پس مال از جنيد بگرفت و هم او را در زير بال عنايت و تربيت خود جاي داد و او را به خود به مکّه برد و تربيتش کرد و به کمال رسانيده، پس از چندي به هدايت خلق مأمورش کرد، و بالاخره هنگام رحلت خلافت خود را به وي داد و خرقه به وي سپرد و بر سرير ارشاد متمکنش کرد.
وفات جناب جنيد بنابر اختلاف اقوال در سالهاي دويست و نود وهفت تا دويست و نود و نه بوده است و خلافت و جانشيني خود را به شيخ ابوعلي رودباري واگذار فرمود. مدت زندگاني آن جناب را بين نود تا نود و دو گفتهاند و مدّت تمکّن وي بر سرير ارشاد و قطبيت بين سي و شش تا چهل و چهار سال بوده است. آرامگاه آن جناب در شونيزيه در بغداد قرب مدفن جناب سري سقطي است.
مأذونين ارشاد از طرف آن جناب:
۱ - شيخ ابوعلي رودباري خليفة الخلفا و جانشين وي؛
۲ - ابو عمرو زجاجي؛
۳ - حسين بن منصور حلاج؛
۴ - عمروبن عثمان مکّي؛
۵ - شيخ ابوبکر شبلي؛
۶ - شيخ محمّد رويم؛
۷ - شيخ عبدالله خفيف؛
۸ - شيخ ابوبکر واسطي؛
۹ - ممشاد دينوري؛
۱۰ - ابومحمد حريري.
معاصرين آن جناب از ائمه اطهار: حضرت امام علي النقي (ع) و حضرت امام حسن عسکري (ع) و نيز مدتي از زمان غيبت صغري را درک نموده است، و اجازۀ ارشاد او از طرف قرين الشَّرف حضرت صاحب (عج) تأييد گرديده.
گويند آن هنگام که هفت ساله بود، خالو و مرشد وي سري او را با خود به حجّ برده بود. در مسجدالحرام در ميان چهارصد تن از مشايخ بر سر مسئله شُکر سخن ميرفت. سري گفت:اي جنيد تو نيز چيزي بگوي. سر پيش افکند. آنگاه گفت شُکر آن است که نعمتي که خدا داده بدان نعمت بر او عاصي نشوي و دادۀ او را سرمايه معصيت او نسازي، همه وي را تحسين کردند. و فرمود: اين راه را کسي بايد که کتاب خداي بر دست راست گيرد و سنّت رسول بر دست چپ و به نور اين دو شمع برود که نه در بُهت افتد و نه در بدعت. و گفت شيخ ما در اصول و فروع و بلا کشيدن علي بن ابيطالب (ع) است. و فرمود: روزگاري چنان بود که اهل آسمان و زمين بر من ميگريستند و زماني من بر همه ميگريستم، اکنون چنانم که نه از ايشان خبر دارم نه از خود. و فرمود: ده سال به پاسباني دل را نگاه داشتم و ده سال دل مرا نگاه داشت. اکنون بيست سال است که نه من از دل خبر دارم نه دل از من.
يکي از کرامات آن جناب که در اغلب تذکرهها آورده شده، تيمناً ذکر ميشود: جنابش مدتي که به دکّان خود آبگينه فروشي ميکرد، هر روز پرده را ميآويخت و چهار صد رکعت نماز بگذاشت پس از مدتي دکّان بگذاشت و در دهليز خانه سري منزل کرده به پاسباني دل پرداخت، و سي سال نماز خفتن که بگزاشتي بر پاي ايستادي و تا صبح الله الله گفتي و هم بر آن وضو فريضه صبح بگزاشتي. معاندين خبر او به خليفه رسانده و در کار او غمّازي کردند. خليفه گفت: او را بيحجّتي نتوان منع کرد. گفتند: خلق در کار او به فتنه ميافتند. خليفه کنيزکي را به سه هزار دينار خريده بود و در زيبائي کسي به او نرسيدي. فرمود تا خود را به زيور بياراست و گفت تو را به فلان موضع پيش جنيد ميبايد رفت و نقاب از چهره دور کرده خود را بر وي عرضه ميبايد کردن، و گفتن که مال بسيار دارم مرا از کار عالم دل گرفته است آمده ام تا مرا بخواهي تا در صحبت تو روي به طاعت آورم که دلم به اهل دنيا قرار نميگيرد، جز با تو. و چنان بايد جهد کني که او را به خود مايل کني. پس خادمي با کنيزک روان کرد که حال او را مشاهده کند. کنيزک پيش جنيد آمد و نقاب از چهره گرفت جنيد را بياختيار نظر بر وي افتاد چون وي را بديد سر در پيش افکند. کنيزک زبان بگشاد و آنچه تعليمش داده بودند بازگفت و زاري کرد تا از حد بگذشت. جنيد خاموش بود، آنگاه سر بر آورده آهي برآورد و در کنيزک دميد کنيزک در حال بيفتاد و جان داد. خادم برفت و خليفه را خبر کرد. آتش به جان خليفه افتاد و پشيمان شد و گفت هرکه با ايشان آن کند که نبايد کند آن بيند که نبايد ديد. پس برخاست و پيش جنيد آمد که چنين کسي را نتوان پيش خود خواند و به جنيد گفت:اي شيخ دلت آمد که چنان لعبتي را بسوختي؟ جنيد فرمود:اي اميرالمؤمنين تو را شفقت بر مؤمنان چنان است که ميخواستي رياضت و جان کندن چهل سالۀ مرا بر باد دهي، نکن تا نکنند!
پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:منصور حلاج, :: 22:24 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
حسین بن منصور در سال ۲۴۴ هجری قمری در روستای تور از توابع بیضای فارس[۳] در خانوادهای تازه مسلمان و سنی مذهب متولد شد و در دارالحفاظ شهر واسط به کسب علوم مقدماتی پرداخت. او در ۱۲ سالگی حافظ قرآن شد. سپس برای درک مفاهیم قرآن نزد سهل بن عبدالله تستری رفت و راه و رسم تصوف را از او آموخت و خرقه پوشید. در ۱۸ سالگی به بغداد رفت و از آنجا راهی بصره شد و نزد عمرو بن عثمان مکی ۱۸ ماه همنشین شد. در این ایام شطحیات حلاج آغاز گشت و از این رو بود که عمرو بن عثمان از او رنجید و او را از خود راند. او نیز راهی بغداد شد و در حلقه درس جنید بغدادی وارد شد اما جنید او را به سکوت و خلوت نشینی فراخواند.مدتی بدین سان در سکوت گذراند ولی تاب نیاورد و برای زیارت کعبه راهی مکه شد [۴] و یک سال مجاور بیتالحرام ماند. غذایش در هر روز سه لقمه نان و اندکی آب بود و جز برای قضای حاجت از آن خارج نمیشد. پس از مجاورت کعبه به بغداد بازگشت و دوباره به حلقه یاران جنید بغدادی پیوست اما به جهت دعوی «اناالحق» از جانب آنها طرد شد و رابطه خود را با صوفیه برید. بعد از سفر سوم خود به حج، پدر زنش ابویعقوب و استادش عمروبن عثمان نیز از او بیزاری جستند.[۵] جنید نیز پس از ایجاد اختلاف و شنیدن سخنان حلاج به او گفت: تو در اسلام رخنه ای و شکافی افکنده ای که سر جدا شده از پیکرت می تواند آن را مسدود کند. [۶] پس از اایجاد اختلاف بین حلاج و اساتیدش او به سفرهایی به هند، خراسان، ماوراءالنهر، ترکستان، چین و... پرداخت و طرفداران و پیروانی را نیز با خود همراه کرد. طوری که مردم هندوستان او را «ابوالمُغیث» مردم چین و ترکستان «ابوالمعین»، مردم خراسان و فارس «ابوعبدالله زاهد» و مردم خوزستان او را «شیخ حلاج اسرار» خطاب میکردند.[۷] او پس از سفرهای طولانی و دیدار با مانویان، بودائیان به بغداد بازگشت و نقطه تمرکز فعالیتهای خود را در آنجا قرار داد. او در میان مردم میگشت و با انجام اموری خارق العاده آنها را به عقاید خویش دعوت میکرد و به آنان اینطور میگفت که مهدی موعود از طالقان ظهور خواهد کرد و ظهور وی نزدیک است.[۸] به همین جهت بزرگانی چون شیخ توسی[۹]، ابن اثیر[۱۰] و ابن ندیم[۱۱] او را در زمره مدعیان بابیت قرار دادهاند. پس از انزوا و دوری حلاج از اهل تصوف وی سعی کرد در میان امامیه برای خود طرفدارانی پیدا کند و با وجودی که حلاج اهل تسنن بود، با ارسال نامههایی به بزرگان امامیه چون ابوسهل نوبختی و ابوالحسن بابویه خود را نائب امام زمان معرفی میکرد. حلاج پس از ادعای بابیت تصمیم گرفت ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی (متکلم امامی) را به مسلک خویش آورد که در نتیجه هزاران شیعه امامی که تابع او بودند را به عقاید حلولی خویش معتقد سازد. به ویژه آنکه جماعتی از درباریان خلیفه، به حلاّج حسن نظر نشان داده و جانب او را گرفته بودند. ولی ابوالحسن بابویه که پیری مجرّب بود، نمیتوانست ببیند او با مقالاتی تازه، خود را معارض حسین بن روح نوبختی وکیل امام غایب معرفی میکند.[۱۲] ابوسهل نوبختی در پاسخ به حلاج گفت: «وکیل امام زمان باید معجزه (گواهی بر مدعا) داشته باشد. اگر راست میگویی، موهای مرا سیاه کن. اگر چنین کاری انجام دهی، همه ادعاهایت را میپذیرم». حسین بن حلاج که میدید ناتوان است، با تمسخر مردم روبهرو شد و به قم شتافت و به مغازه علی بن بابویه (پدر شیخ صدوق) رفت و خود را نماینده امام زمان خواند. مردم قم نیز بر وی شوریدند و او را با خشونت از شهر بیرون افکندند. ابن حلاج، پس از آنکه جمعی از خراسانیان ادعایش را پذیرفتند، دوباره به عراق رفت.[۱۳][۱۴]
ابوبكر محمد بن داوود مؤسس مذهب ظاهریه مبنی بر واجب بودن قتل او و اقامه دعوای سهل بن اسماعیل بن علی نوبختی و پيگيريهاي ابوالحسن علی بن فرات وزیر شيعی مقتدر عباسی در سال ۳۰۱ در بغداد به زندان افتاد و پس از هفت ماه محاكمه در سال ۳۰۹ به فرمان حامد بن عباس وزير وقت عباسی به دار آویخته شد.[۱۵] پروفسور ادوارد براون درباره حلاج مي نويسد: "راست است، نويسندگاني که تراجم احوال اولياء و اوتاد و پيران طريقت را نوشته اند؛ حسين بن منصور حلاج را اندکي به شکل ديگري معرفي کرده اند، لکن شهرت او به همان اندازه ميان هم وطنانش پايدار است و شاعران صوفي منش مانند فريد الدين عطار نيشابوري و حافظ و امثالهم اکثر نام وي را با ستايش ذکر مي کنند
رفتار شطحگونه و رفتار عجیب و خارقالعاده حلاج باعث شد که معتزلیان به حیلهگری و شعبده محکوم کنند. سرانجام حلاج بر اثر فتوای پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, :: 21:25 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
دانلود کتاب آمورش پیشرفته جسته جو با گوگل حجم فایل mb: 7:87 آدرس دانلود: http://uploadtak.com/images/5fk65sz9dcnsmql8oy29.rar چهار شنبه 9 شهريور 1390برچسب:آریوبرزن, :: 15:20 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
آریوبرزن یکی از سرداران بزرگ تاریخ ایران است که در برابر یورش اسکندر مقدونی به ایران زمین، دلیرانه از سرزمین خود پاسداری کرد و در این راه جان باخت و حماسهی «در بند پارس» یا «دروازه پارس» را از خود در تاریخ به یادگار گذاشته است.
«اسکندر مقدونی» در سال 331 پیش از زادروز، پس از پیروزی در سومین جنگ خود با ایرانیان «گوگامل» (Gaugamele) [پیشتر به اشتباه آن را اربیل (Arbela) میخواندند] و شکست پایانی ایران، بر بابل و شوش و استخر چیرگی یافت و برای دست یافتن به پارسه، پایتخت ایران روانه این شهر گردید. اسکندر برای فتح پارسه سپاهیان خود را به دو پاره بخش کرد: بخشی به فرماندهی «پارمن یونوس» از راه جلگه «رامهرمز و بهبهان» به سوی پارسه روان شد و خود اسکندر با سپاهان سبک اسلحه راه کوهستان (کوه کهکیلویه) را در پیش گرفت و در تنگههای در بند پارس (برخی آنرا تنگ تکآب و گروهی آن را تنگ آری کنونی میدانند،) با مقاومت ایرانیان روبرو گردید.
در جنگ دربند پارس آخرین پاسداران ایران با شماری اندک به فرماندهی «آریوبرزن» دربرابر سپاهیان پرشمار اسکندر دلاورانه دفاع کردند و سپاهیان مقدونی را ناچار به پس نشینی نمودند. با وجود آریوبرزن و پاسداران تنگههای پارس، گذشتن سپاهیان اسکندر از این تنگههای کوهستانی امکانپذیر نبود. ازاین رو اسکندر به نقشه جنگی ایرانیان درجنگ «ترموپیل» (Thermopyle) متوسل شد و با کمک یک اسیر یونانی از بیراهه و گذر از راههای سخت کوهستانی خود را به پشت نگهبانان ایرانی رساند و آنان را در محاصره گرفت. آریوبرزن با ۴۰ سوار و ۵۰۰۰ پیاده و وارد کردن تلفات سنگین به دشمن، خط محاصره را شکست و برای یاری به پایتخت به سوی پارسه (Persepolis) شتافت. ولی سپاهیانی که به دستور اسکندر از راه جلگه به طرف پارسه رفته بودند، پیش از رسیدن او به پایتخت، به پارسه (تخت جمشید) دست یافته بودند. آریوبرزن با وجود واژگونی پایتخت و در حالی که سخت در تعقیب سپاهیان دشمن بود، حاضر به تسلیم نشد و آنقدر در پیکار با دشمن پافشرد تا گذشته از خود او. همه یارانش از پای درافتادند و جنگ هنگامی به پایان رسید که آخرین سرباز پارسی زیر فرمان آریوبرزن به خاک افتاده بود. یوتاب (به معنی درخشنده و بیمانند) خواهر آریوبرزن نیز فرماندهی بخشی از سپاهیان برادر را برعهده داشت و در کوهها راه را بر اسکندر بست. یوتاب همراه برادر چنان جنگید تا هر دو کشته شدند و نامی جاوید از خود برجای گذاشتند. اسکندر پس از پیروزی بر آریوبرزن آن اسیر یونانی را هم به جرم خیانت کشت. ایستادگی آریوبرزن یکی از چند ایستادگی انگشت شمار در برابر سپاه اسکندر بود. او در نبرد با اسکندر شجاعانه جنگید و او یکی از دلیران ایرانی بود.
ایران سرزمین جاودانگی چرا که جان داده است در راه آزادگی
هرگز نرود زیر یوق بیگانه بدین سادگی
مانده جاودان یا با زور سرنیزه و شمشیر و زوبین و یا بهرگیری ز خرد فرهنگ و دانش مردمان پاک دین
چهار شنبه 9 شهريور 1390برچسب:سهراب سپهری, :: 14:48 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
اهل كاشانم ادامه مطلب ... جمعه 24 تير 1390برچسب:مسجد جمکران, :: 18:32 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
شيخ حسن بن مثله جمكرانى مى گويد: من شب سه شنبه ، 17 ماه مبارك رمضان سال 393 قمرى در خانه خود خوابيده بودم ناگاه ، جماعتى از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بيدار كردند و گفتند برخيز و طلب امام مهدى عليه السلام را اجابت كن كه تو را مى خواند. ادامه مطلب ... چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:میرداماد, :: 14:47 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
شب هنگام محمد باقر - طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود كه به ناگاه دختري وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه بيچاره اشاره کرد که سكوت كند و هيچ نگويد. دختر پرسيد: شام چه داري ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر كه شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشهاي از اتاق خوابيد. سه شنبه 21 تير 1390برچسب:گاو بازی, :: 23:51 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
همانطور كه میدونید گاوبازی یكی از تفریحات بخشی از مردم اسپانیا و یكی از به اصطلاح جاذبههای توریستی اون كشوره! بطوریکه هر ساله هزاران نفر در جشنواره سان فرمین شرکت می کنند. جشنواره "سان فرمین" یكی از جشنهای ایالت های شمال اسپانیا است كه هر ساله در شهر پامپلونا مركز این ایالت باسك نشین برگزار می شود. این جشن برای بسیاری از ایرانیها به عنوان جشن "گاوبازی" شناخته می شود، حال آنكه در واقع، جشن دویدن جلوی گاوها است و بطور معمول به مجروح شدن و در بعضی موارد کشته شدن دهها تن میانجامد. همانطور كه میدونید گاوبازی یكی از تفریحات بخشی از مردم اسپانیا و یكی از به اصطلاح جاذبههای توریستی اون كشوره! بطوریکه هر ساله هزاران نفر در جشنواره سان فرمین شرکت می کنند. جشنواره "سان فرمین" یكی از جشنهای ایالت های شمال اسپانیا است كه هر ساله در شهر پامپلونا مركز این ایالت باسك نشین برگزار می شود. این جشن برای بسیاری از ایرانیها به عنوان جشن "گاوبازی" شناخته می شود، حال آنكه در واقع، جشن دویدن جلوی گاوها است و بطور معمول به مجروح شدن و در بعضی موارد کشته شدن دهها تن میانجامد. سه شنبه 21 تير 1390برچسب:پاداش نیک, :: 1:23 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
آوردهاند که روزى یکى از بزرگان عرب به سفر حج ميرفت . نامش عبد الجبار بود و هزار دینار طلا در کمر داشت . سه شنبه 21 تير 1390برچسب:خدایا, :: 1:2 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
گفتم: خدایا چقدر دوری گفت: تو یا من؟
گفتم: خدایا تنها ترینم گفت: پس من؟
گفتم: خدایا کمک خواستم گفت: از غیر من؟
گفتم: خدایا دوستت دارم گفت: بیش از من؟
گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من؟
گفتم: خدایا دلم را ربودند گفت: پیش از من؟
|
||||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
تبادل لینک هوشمند |
||||