درباره وبلاگ


خدا یا آن گونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم،و ان گونه بمیرانم که به وجد نیاید کسی از نبودنم ________ _______ ______ _____ ____ بی انتهــــــــــــــــــــــــــــــــاتــریــــن
بــــی انـتــهــاتــریــن
عــبــرتـــــــــــــــ


رازهایی که مردان در مورد زنان باید بدانند!

یک زن هرگز از ابراز عشقهای مرد زندگیش خسته نخواهد شد. به زبان آوردن دوستت دارم موجب می‌شود که زن به عشق واقعی مرد زندگیش پی ببرد و آن را احساس کند.

یک زن به دریافت عاشقانه چند شاخه گل، هدایای کوچک و ابراز عشقهای بی اختیار، عشق می‌ورزد.

زمانی که مردی به زنی چند شاخه گل تقدیم می‌کند و یا یادداشت های عاشقانه اش را نثارش می‌دارد، به آن زن اجازه می‌دهد تا بداند تا چه اندازه منحصر به فرد است.

وقتی زنی عاشق می‌شود، احساس زیبایی و زنانگی در او به چندین برابر می‌رسد.

نوازش یک زن به او قدرت و انگیزه برای زندگی کردن می‌بخشاید.

یک زن همیشه دوست دارد از عشق همسرش نسبت به خودش مطمئن شود.

پیش از اینکه زنی قادر به احساس عمیق برقراری رابطه جسمانی باشد، به احساس عشق، نوازش و ملاطفت نیاز دارد.

زنان ابتدا کیمیای روح و عاطفه را احساس می‌کنند و بعد به کیمیای جسم پی می‌برند.

لحظاتی که مرد، دستهای زنی را در دست می‌گیرد و او را لمس می‌کند، لحظاتی هستند که زن به آنها عشق می‌ورزد.

هدف یک زن در برقراری رابطه جسمانی، شور شهوانی نیست. بلکه مقصود او لذت بردن از صمیمیت، عشق و ملاطفت در کنار شور جسمانی است.

هنگامی‌که زنی بداند فقط اوست که راه به قلب شریک زندگیش دارد، در عرش سیر خواهد کرد.

یک زن هرگز مشکلاتش را دسته بندی نمی‌کند، در صورتی که زمانی که غمگین و ناراحت باشد، تمامی‌مشکلاتش از کوچک و بزرگ به دلش هجوم می‌آورند.

یک زن هنگامی ‌سکوت می‌کند که دردهای نهفته در دلش بسیار عمیق است و یا اینکه به مرد مقابلش آنقدر اعتماد ندارد که سخن دل با او بگوید.

وقتی مردی با دلسوزی و توجه به مشکلات زن گوش می‌سپارد و از ارائه راه حل می‌پرهیزد، احساس عشق و بلوغ را در او دو چندان می‌کند.

مردان و زنان در برابر فشارهای عصبی واکنش های متفاوتی از خود نشان می‌دهند. در اینگونه مواقع زن نیازمند نزدیکی و درک طرف مقابلش می‌باشد، در صورتی که مرد به تنهایی احتیاج دارد.

هنگامی‌ که اظهارات و اعمال زنی بیهوده تلقی می‌گردد، او برای مطرح شدن شروع به ابراز نظریات مخالف و عدم توافق می‌کند.

به جرات می‌توان گفت به جز در موارد انگشت شماری، هیچ چیز بیش از سخن گفتن بر علیه یک زن به او آسیب نمی‌رساند.

زن درست مثل یک موج است، به هنگامی‌که عشق در قلبش به ظهور می‌نشیند، اعتماد به نفسش در حرکتی مواج به اوج می‌رسد.

هنگامی‌که موج احساسات یک زن به اوج می‌رسد، به هیچ عنوان محدودیتی در ارائه عشق نمی‌بیند.

مردها همواره باید بدانند که هر گاه زنی رنج و عصبانیت خود را بیرون بریزد و آشکار نماید، احساس آسایش و آرامش بیشتری می‌کند.

این نکته را به خاطر بسپارید که هر گاه زنی در اوج فوران خشم و غم قرار گرفته باشد، به هیچ عنوان تقصیری را به گردن نمی‌گیرد.

وقتی زنی از موضوعی می‌رنجد، مرد باید ضمن همدردی با او نشان دهد که برای غم او نگران است، سپس سکوت اختیار کند تا آن زن بتواند احساس همدردی اش را حس کند.

دردناک ترین مسائل برای بعضی از زنان، عدم پذیرش، قضاوت نادرست و ترک شدن است، چراکه امکان دارد این باورها در عمق ضمیر ناخودآگاهشان آنان را به سوی این تصور نادرست سوق دهد که مبادا لیاقتشان بیش از این نباشد.

ماهیت یک زن، درخواست تایید امور است.

در صورتی که مردی در مقابل پیشنهادات یک زن از خود مقاومت نشان دهد، زن با این حال که مفهوم این مقاومت را درک می‌کند اما هیچ گونه توجهی به آن نشان نمی‌دهد. ولی در این زمان احساس می‌کند که مرد به او احترام نمی‌گذارد.

بسیاری از زنان به این علت که نمی‌خواهند کسی ایشان را نیازمند بداند، نیازهایشان را انکار می‌کنند.

حتی در صورتی که زنی بپندارد نیازها و خواسته هایش برآورده نخواهند شد، اجتناب از بیان آنها و قصد انجام دادن تمام کارها به تنهایی، اشتباه بزرگی است.

یک زن باید بیاموزد که چطور نیازها و تمایلات خود را بدون نکوهش و یا تزلزل ابراز دارد و این نکته از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است.

امروزه بسیاری از زنان از اینکه عشق می‌ورزند، اما در عوض چیزی دریافت نمی‌کنند، رنج می‌کشند، آنان به دنبال وقفه ای می‌گردند تا در این زمان تنها به خود بیندیشند و توجه کنند و در خلال آن وجودشان را بهتر کنکاش و کشف کنند.

یک زن جوان در اوج جوانی مایل است برای برآوردن تمایلات شریک زندگیش خودش را فدا کند.

یک زن بطور ذاتی از توانایی نامحدودی در شاداب ساختن دیگران برخوردار است اما وقتی آن زن لبخند می‌زند، لبخندش به این معنا نیست که در اوج شادابی و خوشحالی قرار دارد.

همیشه زنان به همان اندازه ای که در توان دارند بخشش می‌کنند و در این زمان به خاطر می‌آورند هنگامی ‌که آنان به بخشش نیاز داشتند تا حدودی کمتر از این اندازه به ایشان بخشیده شده است.

اغلب زنان با آنچه همسرشان می‌خواهد به راحتی موافقت می‌کنند اما این کار به این معنا نیست که خواسته همسرشان دقیقا همان باشد که آنان می‌خواهند.

یک زن، هرگز به کارهای خودش و همسرش امتیاز نمی‌دهد، بلکه شوهرش را آزاد می‌گذارد و تصور می‌کند او نیز به همین ترتبیب آزادش گذاشته است.

وقتی زنی به ثبت امتیازات می‌پردازد، ممکن است موضوع بسیار کوچکی در نظرش به اندازه امری بسیار بزرگ به شمار آید. پس امکان دارد یک شاخه گل سرخ بتواند برای شما امتیازات فراوانی به همراه داشته باشد.

 

سرزنش کردن : مردها دوست ندارند که زن ها آنان را سرزنش کنند و راه درست را به آنان نشان دهند.

گوش دادن به حرف های مردان : یکی از علت هایی که مرد سفره ی دلش را برای زن باز نمی کند و غم دل با او نمی گوید این است که زن با دقت و توجه و دلسوزی به حرفهای مرد دل نمی سپارد. در چنین شرایطی مرد از این بیم دارد که مورد تمسخر زنش قرار بگیرد اینگونه زنها باید راه درست شنیدن و علاقه نشان دادن به حرفهای مرد را یاد بگیرند.

ایجاد تعادل روحی در مردان : یکی از مهم ترین کارهایی که مردان دوست دارند زنشان برایشان انجام دهد این است که به او اجازه دهند بار دلش را خالی کند و مشکلاتی که در سر کار قادر نیست با کسی در میان بگذارد و نزد کسی اعتراف کند به او بگوید. زن هایی که به این مسئله اهمیت می دهند باعث توازن و تقویت احساس تعادل روحی در مردان می شوند.

نیاز مردان به زنان باهوش : مردها آن اندازه که به زن شنونده و باهوش و با توجه نیاز دارند به زن اندرز دهنده نیاز ندارند.

نگه داشتن راز مردان : یکی از علت هایی که بعضی مردها راجع به کارشان با همسرشان مشورت و صحبت نمی کنند این است که به زنان خود در جهت حفظ راز میانشان اعتماد ندارند.

اعتماد به نفس دادن به مردان : در مواقعی که مردان به آستانه ی شکست می رسند و احساس می کنند که همه چیز برای آنها تمام شده آنوقت به زنی نیاز دارند که اعتماد به نفس و روحیه ای سرشار از انرژی را به او هدیه کند.

فراهم کردن راحتی مردان : مرد ها دوست دارند تا جایی که ممکن است وسایل راحتی فکر و جسم آنها در خانه فراهم باشد.

لیاقت زن برای پیشرفت مرد : هر مردی دوست دارد همسرش طوری تربیت شده باشد که در اجتماع موجب آبرو و اعتبار او باشد و وظایفش را با لیاقت هر چه تمام تر به دوش بکشد فرقی نمی کند که شغل شوهر او چیست و آیا از مقام بالایی برخوردار است یا نه. در هر صورت وظیفه ی زن است که با شخصیت و لیاقت خود پیشرفت شوهر خود را تسریع کند چون او در این مسئله می تواند مهمترین عامل موثر باشد.

 


و امــا
رازهایی که زنان در مورد مردان باید بدانند!



پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:استاد فرشچیان, :: 15:49 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ

استاد فرشچیان می گوید:


این اثر ادای نذری من است .گفتم چطور؟ با چشمان اشک آلودی گفت: پیش از خلق این اثر مدتی بود دست راستم حالتی فلج بخود گرفت و از کارافتاد بگونه ای که نمی توانستم انگشتانم را حرکت بدهم . پزشکان حاذق و پرآوازه هم تشخیص دادند که به مرور زمان و فشار زیاد عصب های دستم به شدت آسیب دیده و به راحتی قابل ترمیم نیست و تاکید کردند هرگز نباید قلم بدست بگیرم ونقاشی کنم. استاد فرشچیان می گفت : دلم خیلی شکست که دیگر توان خلق اثر ونقاشی را ندارم تا اینکه به ذهنم رسید از امام رئوف و باب الحوائج حضرت رضا علیه السلام درخواست کنم کمکم کنند تا این بیماری علاجشود و همان لحظه نذر کردم که اگر این دستم بهبود یافت ،ماجرای شفاعت وضمانت آهو را به تصویر کشم.

استاد با حالتی بغض گونه گفت: شب خواب دیدم تابلو را پیش رویم گذاشته ام و ابزار و قلم هم آماده است ولی دستم مشکل دارد ناراحت بودم که دیگر هرگز نخواهم توانست نقاشی کنم ، درهمان عالم خواب یک چهره مبارک ونورانی به من فرمان داد، قلم بردار و آنچه می خواهی ترسیم کن .! عرض کردم که دستم مشکل پیدا کرده است و دیگر قادر نیستم، همان صدای آسمانی فرمود: الان می توانی شروع کن ! من از اینکه توانستم دست به قلم ببرم هیجان زده بیدار شدم و دیدم اثری از بیماری و ناتوانی در دستم نیست و ازهمان لحظه ، خلق تابلو ضامن آهو را آغاز کردم که این هم مثل تابلو عصر عاشورا که برای خلق آن بسیار دل دادم تاثیر فوق العاده ای در بیننده می گذارد.

استاد می گفت برای طراحی ضریح مبارک حضرت رضا علیه السلام هم وقت زیادی گذاشتم و بابت آن هیچ دستمزدی هم نگرفتم تا هدیه ناقابلی به آستان مقدس آن بزرگوار باشد استاد فرشچیان که مقیم نیوجرسی امریکا است، می گفت هر سال چند بار برای زیارت حضرت رضا علیه السلام به ایران می آیم و به استان مقدسش بسیار دل بسته ام.
جا دارد همه ما این جمله زیارت نامه حضرتش را تکرار کنیم که :
" کن لی الی الله شفیعا" .. السلام علیک یا ابوالحسن علی بن موسی الرضا …

 



سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:نوشابه‌های رژیمی , :: 16:23 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ

مصرف نوشابه‌های رژیمی می تواند باعث میگرن، سرگیجه، کاهش توان حافظه، پوکی استخوان، اختلال ذهنی، پوسیدگی دندان و بیش‌فعالی شود.

مرتضی صفوی، متخصص تغذیه گفت: مصرف نوشابه می‌تواند در سیستم عصبی تأثیرگذار باشد علاوه بر آن یک وعده غذای آماده همراه با یک لیوان نوشابه حدود ۲ هزار کالری انرژی دارد. می‌توان همراه فست‌ فودها از آب پرتقال استفاده کرد، چون ویتامین c موجود در آب پرتقال ترکیبات نیتروزامینی غذاهای آماده را از بین می‌برد.

این متخصص تغذیه اضافه کرد: نوشابه سرشار از اسیدفسفریک، اسیدسیتریک، کافئین و شکر است، که کافئین موجود در آن بر اعصاب سیستم مرکزی و قلب تأثیر می‌گذارد؛ و موجب بروز اضطراب، حساسیت،‌ ناراحتی‌های دستگاه گوارش و اختلالات خواب می‌شود.

صفوی افزود: همچنین کافئین موجود در نوشابه اعتیادآور است و ۵۰ درصد از افرادی که مدام نوشابه مصرف می‌کنند، نوعی اعتیاد نسبت به نوشابه پیدا می‌کنند که در صورت عدم استفاده ، دچار سردرد می‌‌شوند.

وی ادامه داد: نوشابه فاقد مواد معدنی، فیبر،‌ ویتامین‌ها و سایر مواد مغذی است، در نوشابه‌های رژیمی قند آسپارتام وجود دارد که این قند اشتهاآور است و موجب بروز میگرن، سرگیجه، کاهش توان حافظه، پوکی استخوان، اختلال ذهنی، پوسیدگی دندان و بیش‌فعالی می‌شود.

این متخصص تغذیه بیان داشت: دی‌اکسید کربن موجود در نوشابه‌ باعث ایجاد اسیدیته و اختلال در هضم مواد غذایی می‌شود همچنین کلسیم موجود در استخوان‌ها را از بین برده و مشکلات استخوانی ایجاد می‌کند.



 



چهار شنبه 30 شهريور 1390برچسب:معما های حل نشده, :: 16:25 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ
کتاب وینیچ کتابی دست‌نویس متعلق به قرون وسطی است که مشخص نیست با چه خط و زبانی نوشته شده است. بیش از صد سال است که بسیاری از افراد در سرتاسر دنیا برای شکستن کد این دست نوشته تلاش کردند ولی هیچکدام موفق به فهمیدن آن نشدند! تصاویری که در ورق‌های باقیمانده از این کتاب دیده می‌شود نشان می‌دهد که کتاب در زمینه داروسازی و درمان بیماری‌ها، ستاره شناسی و علوم رمز آمیز و پنهانی می‌باشد.

 
- مثلث برمودا
 
مثلث برمودا، منطقه‌ای در آب‌های اقیانوس اطلس شمالی واقع شده است که تاکنون شمار زیادی از هواپیماها و قایق‌ها در آن ناپدید شده‌اند. در طی سال‌های بسیار دلایل مختلفی برای این ناپدید شدن‌های اسرارآمیز ارائه شده که از جمله آنها بدی آب و هوا، حمله فضایی‌ها، جابجا شدن زمان و برخی قوانین فیزیک بوده‌اند. هر چند که در بسیاری از گزارشات این اتفاقات پر از اغراق بوده ولی حقیقت این است افراد و اشیای بسیاری در این منطقه مثلث شکل ناپدید شده‌اند و هیچ دلیل محکمی در دست نمی‌باشد، اما نزدیک به ۱۵ سال است که دیگر برمودا خبرساز نشده است.

 
- کفن تورین
 
کفن تورین یک تکه پارچه کتان است که تصویر یک مرد در آن نقش بسته درحالی که به صلیب کشیده شده است. بیشتر کاتولیک‌ها معتقدند این پارچه، کفن عیسی مسیح می‌باشد. این کفن هم‌اکنون در کلیسای سنت جان در شهر تورین ایتالیا نگهداری می‌شود. با وجود بررسی‌های زیاد هنوز هیچ‌کس نتوانسته توضیح قابل قبولی بر چگونگی چاپ این تصویر ارائه دهد و تاکنون کسی قادر نبوده از روی آن کپی بردارد. آزمایشات رادیوکربن نشان می‌دهد که این تکه پارچه متعلق به قرون وسطی است.
باستان‌شناسان معتقدند این پارچه در قرن چهارم هم وجود داشته، پارچه دیگری نیز موجود است که می‌گویند سر عیسی‌مسیح با آن پوشیده شده بود. پروفسور مارک گاسکین پژوهشگر اسپانیایی در سال ۱۹۹۹ در مورد ارتباط این دو پارچه با یکدیگر تحقیقات مفصل علمی انجام داد. این تحقیقات که بر پایه تاریخ، آسیب‌شناسی، تجزیه خون و لکه‌های روی پارچه‌ها انجام گرفته بود، نشان می‌داد هر دو پارچه در دو زمان مجزا ولی نزدیک به هم سر یک نفر را پوشانده بوده‌اند.

 
- کشتی ماری سلست
 
کشتی ماری سلست در سال ۱۸۶۰ در «نووا اسکوتیا» به آب انداخته شد. نام اولیه این کشتی «آمازون» و طول آن ۱۰۳ فوت بود و ۲۸۰ تن وزن داشت. به مدت ده سال ماری سلست پشت سر هم گرفتار حوادث متعددی شد و این کشتی صاحبان مختلفی داشت تا این‌که سرانجام در یک حراجی در نیویورک به قیمت سه هزار دلار فروخته شد. صاحب جدید، تعمیرات اساسی روی آن انجام داد و با نام جدید «ماری سلست» آن را به آب انداخت.
کاپیتان جدید بنجامین بریگز ۳۷ ساله بود که به همراه همسر و تنها دخترش و به اتفاق خدمه سوار کشتی شد و در نوامبر ۱۸۷۲ به سمت ایتالیا راه افتاد. هیچ یک از سرنشینان کشتی هرگز دوباره دیده نشدند. مدتی بعد کشتی سرگردان در اقیانوس پیدا شد و هیچ اثری از خدمه‌اش در آن دیده نمی‌شد ولی هیچ‌کس در آن نبود و تمام مدارک به جز گزارشات روزانه کاپیتان ناپدید شده بود. اوایل سال ۱۸۷۳ دو قایق نجات در اسپانیا به ساحل نشستند. در یکی از آنها جسد یک نفر به همراه پرچم آمریکا بود و در دیگری جسد پنج نفر دیده می‌شد. برخی معتقدند این اجساد بقایای سرنشینان ماری سلست بودند ولی حقیقت این است که هویت این اجساد هیچ وقت کشف نشد.

 
- زمزمه تائوس
زمزمه تائوس یا زمزمه طبیعت در بسیاری از نقاط دنیا شنیده می‌شود. این صدا اغلب در محیط‌های ساکت به گوش می‌رسد و شبیه صدای موتوری است که از فاصله دور می‌آید و بیشتر در ایالات متحده، انگلستان و کشورهای شمال اروپا رخ می‌دهد. هر چند که تاکنون پژوهش‌های بسیاری برای پیدا کردن منبع این صدا و ضبط آن انجام شده ولی هنوز هیچ‌کس نتوانسته به نتیجه‌ای دست یابد.
بلندترین زمزمه تاکنون در شهر کوچک تائوس در نیومکزیکو شنیده شده است. در سال ۱۹۹۷ کنگره آمریکا گروهی از دانشمندان انستیتوهای علمی معتبر این کشور را مامور تحقیق در این زمینه کرد ولی تا به امروز هیچ‌کس علت این صدای زوزه مانند را کشف نکرده است.

 
- جاده بیمینی
در سال ۱۹۶۸ غواصان، صخره‌ای عجیب و زیردریایی را کشف کردند که در نزدیکی جزیره بیمینی شمالی در باهاماس قرار داشت. هنوز هم هستند کسانی که معتقدند سنگ‌های این صخره به طور طبیعی ساخته شده‌ ولی به خاطر نوع نظم غیرمعمول این سنگ‌ها، بسیاری فکر می‌کنند که بخشی از شهر گمشده آتلانتیس می‌باشند. شاید عاملی که بیشتر باعث اسرارآمیز شدن این جاده شده ادگار کایس پیشگو است که می‌گفت : «در سال‌های ۱۹۶۸ الی ۱۹۶۹ بخشی از یک معبد که هنوز کشف نشده است در دریاهای نزدیک بیمینی، عیان خواهد شد.»
دکتر گرگ لیتل باستان‌شناس آماتور در تحقیقات اخیر خود صخره جاده مانند دیگری درست شبیه صخره اولی را در زیر آن پیدا کرد. او معتقد است این صخره‌ها قسمت بالایی یک دیوار قدیمی یا یک اسکله می‌باشند. به هر حال این صخره‌ها هر چه که باشند چندان محتمل به نظر نمی‌رسد که دست طبیعت خود به خود سنگ‌ها، شن‌ها و صدف‌ها را این طور منظم در کنار هم قرار داده باشد.

 
- مشاهده موجودی عجیب
لاک نس یا لخ نس نام برکه ای در بریتانیا است که سالیان سال است که مردم درباره مشاهده موجودی عجیب در آن هشدار می دهند! تاریخچه مشاهده این موجودات عجیب به قرن شانزدهم برمیگردد ولی یکی از جدید ترین مشاهدات در ۲۲ جولای ۱۹۳۳ رخ داد و زمانی که آقای جرج اسپایسر به همراه همسرش یکی از شگفت انگیزترین موجودات زندگی اشان را جلوی اتومبیل خود دیدند.
این زوج گزارش دادند که این موجود بدن بزرگ و گردن باریک و یک دم بلند داشت! بخاطر سراشیبی جاده متاسفانه موفق به مشاهده قسمتی پایینی بدن حیوان نشدند! این موجود عجیب از جلوی اتومبیل آنها به سمت دریاچه حرکت می کرد!
البته این اولین باری در دنیای امروز نیست که چنین موجود عجیبی مشاهده می شود؛ بارها کشتی های نظامی با دستگاه های ردیابی خود نیز چنین موجودات عجیبی را شناسایی کرده اند و گاها افراد عادی نیز با استفاده از دوربین موفق به عکس برداری و فیلم برداری نیز شده اند؛ اما در تمامی این فیلم ها و عکس ها کیفیت بسیار پایین بوده و هیچ شخصی موفق به شناسایی کامل موجود نشده است.

 
- پا گنده
 
بیگ فوت یا ساسکواچ به انسانی میمون مانند گفته می‌شود که در نواحی جنگلی شمال غربی اقیانوس آرام و بخشی از بریتیش کلمبیا دیده شده است. برخی کارشناسان بیگ فوت را موجودی تخیلی و برگرفته از افسانه‌ها می‌دانند ولی برخی دیگر به شدت از وجود آن حمایت می‌کنند.

 
- جک قاتل
 
در اواخر سال ۱۸۸۸ لندن یکی از بدترین و ترسناک ترین روزهای خود را سپری میکرد! قاتلی که خود را Jack The Ripper مینامید شروع به کشتن زن ها در لندن کرد! البته طیف خاصی از زنان و کشتن آنها به شکل خاص! تمامی قربانیان این قاتل زنان فاحشه بودند و قاتل گلوی آنها را بریده و بدن آن ها را مانند تشریح بدن، باز میکرد!
در بسیاری مواقع پلیس دقیقا بعد از پاره شدن بدن قربانی به محل میرسید ولی نمی توانست چیزی پیدا کند! حتی امروزه و با پیشرفته ترین دستگاه های شناسایی پلیس هم این قاتل شناسایی نشد. این قاتل ناشناس موضوع جالبی برای فیلم و کتاب شد، به طوری که بیشتر از ۱۰۰ کتاب مختلف در مورد او نوشتند. تصویری هم که میبینید، نامه ای است که شخصی که خود را قاتل معرفی کرده به یک روزنامه ارسال کرده.

 
- قاتل زودیاک
 
قاتل زودیاک در اواخر دهه ۱۹۶۰ به مدت ده ماه فعالیت ‌کرد و بعد دیگر هیچ خبری از او نشد، در این مدت او پنج نفر را کشت و دو نفر را زخمی کرد. این دو نفر زخمی نیز به طرز معجزه‌آسایی از مرگ نجات یافتند در حالی که قاتل فکر می‌کرد آنها را کشته است. بعد از هر قتل، قاتل که به زودیاک معروف شده بود به پلیس تلفن می‌کرد و خبر قتل آنها را می‌داد. او در نامه‌های خود به روزنامه‌ها می‌نوشت : من دوست دارم مردم را بکشم. کشتن یک انسان خیلی لذت‌بخش‌تر از حیوانات است چون انسان خطرناک‌ترین حیوان روی زمین می‌باشد. هنوز هم راز قاتل زودیاک برملا نشده است.

 
- زن عجیب
 
بعد از ترور جان اف کندی، FBI تمامی فیلم ها و عکس های ماجرا را برای پیدا کردن قاتل بازبینی کرد. تنها چیزی که در این فیلم ها خودنمایی میکرد زنی بود که در عکس میبینید! این زن اورکت قهوه ای رنگی پوشیده و یک روسری به سر خود گذاشته، حالت استادن وی نشان میدهد که چیزی جلوی صورت خود دارد که پلیس احتمال میدهد دوربین باشد! در زمانی که به جان اف کندی تیر اندازی شد و تمامی مردم در حال فرار از محل بودند، این زن همچنان در صحنه باقی مانده بود و مشغول فیلمبرداری بود!
پلیس FBI طی بیانیه های متعددی به شکل عمومی خواستار این شد که این زن خود را معرفی کرده و فیلم هایی که گرفته برای پیدا شدن شواهد بیشتر به آنها تحویل دهد ولی هرگز پیدا نشد!
در سال ۱۹۷۰ زنی به نام Beverly Oliver خود را معرفی کرد و گفت که او همان زن است! پلیس طی گفت و گوهایی که با او انجام داد فهمید که در گفتارهای این زن تناقض وجود دارد و احتمالاً دروغ می گوید. تا این لحظه هیچکس نفهمید که این شخص که بوده و آنجا چه می کرده.

 
- نورهای مارفا
 
نورهای مارفا، نورهایی غیرقابل توضیح هستند که به نورهای ارواح هم معروفند. این نورها در مارفا واقع در ایالت تگزاس دیده می‌شوند. می‌گویند این نورها به اندازه یک توپ بسکتبال هستند و در ارتفاع ۲ متری زمین شناور می‌باشند. نورهای مارفا به رنگ‌های سفید، زرد، نارنجی یا قرمز و گاه سبز و آبی دیده شده‌اند و به سرعت در جهات مختلف حرکت می‌کنند. هنوز هیچ کس از فاصله کاملا نزدیک آنها را ندیده است ولی دانشمندان احتمال می‌دهند این نورها، برق حاصله از تپه‌های کوارتز همان نزدیکی باشد.

 
- قتل حل نشده کوکب سیاه
در سال ۱۹۴۷ جسد الیزابت شورت که به نحو دهشتناکی دو پاره شده و به شکل ویژه ای قرار گرفته بود، در یک پارکینگ در لس آنجلس کشف شد. معمای این جنایت و جنایات مشابه آن در آن سالها، تا به امروز حل نشده باقی مانده است.

 
- مهاجران رونوک
 
در سال ۱۵۸۴ سر والتر رالی به دستور ملکه الیزابت اول به ساحل شرقی آمریکای شرقی رفت تا به وضع مهاجران انگلیسی سامان دهد. بین سال‌های ۱۵۸۵ تا ۱۵۸۷ دو گروه از مهاجران در دو منطقه جای گرفتند و تشکیل مستعمره دادند. یکی از این گروه‌ها به جنگ با قبایل بومی آمریکا پرداخت و پس از مدتی از آنجا که دیگر مواد غذایی و نیروی جنگیدن نداشتند دوباره به انگلستان بازگشتند. گروه دوم با بعضی از قبایل طرح دوستی ریختند ولی این سیاست هم نتیجه‌ای نداشت و بسیاری از آنها کشته شدند.
سرانجام این مهاجران شخصی به نام جان وایت را مامور کردند تا به انگلستان برود و کمک بیاورد. وایت به هنگام ترک آنجا دید که نود مرد، هفده زن و یازده بچه در آن مستعمره زندگی می‌کردند ولی وقتی در سال ۱۵۹۰ وایت دوباره به آمریکا برگشت هیچ اثری از آنها نبود، حتی اثری از دعوا و جنگ هم به چشم نمی‌خورد. این گروه از مهاجران به نام «مستعمره گمشده» معروف شده‌اند و هنوز کسی از ساکنین آن خبری ندارد.

 
- مرد بالدار
مرد بالدار نام موجودی عجیب است که اوج رویت آن بین سال‌های ۱۹۶۶ و ۱۹۶۷ در ویرجینیای غربی بوده است. در سال ۲۰۰۷ هم گزارش‌هایی مبنی بر رویت آن موجود ثبت شده است. آنها که مرد بالدار را دیده‌اند، می‌گویند این موجود سر ندارد، اما چشمان درشت و سرخی دارد که روی سینه‌اش می‌درخشند. افراد زیادی تاکنون خبر داده‌اند که مرد بالدار را دیده‌اند ولی هیچ عکسی از آن در دست نمی‌باشد.

 
- دی. بی. کوپر
 
دی.بی.کوپر یا دن کوپر نام مستعاری است که به یک هواپیماربا داده شده است. دن کوپر در تاریخ ۲۴ نوامبر سال ۱۹۷۱ یک هواپیمای بویینگ ۷۲۷ را ربود و پس از دریافت ۲۰۰ هزار دلار در حالی که هواپیما بر روی اقیانوس آرام پرواز می‌کرد از آن پایین پرید. هیچ‌کس نمی‌داند کوپر از آن پرش جان سالم به در برد یا نه، ولی در سال ۱۹۸۰ یک پسر بچه هشت ساله ۵۸۰۰ دلار اسکناس بیست دلاری خیس را در ساحل رودخانه کلمبیا پیدا کرد که شماره سریال آنها با شماره سریال پول‌هایی که به کوپر داده شد، یکی بود. همین اتفاق باعث شد که از آن پس در هواپیماها ردیاب فلزی کار بگذارند.

 
- ال چوپاکابرا
 
ال چوپاکابرا ( مکنده خون بز ) بیشتر در کشورهای آمریکای لاتین دیده شده است و احتمالا موجودی سنگین وزن با جثه‌ای کوچک‌تر از خرس می‌باشد که یک ردیف فلس شبیه دایناسورها از پشت گردن تا محل درآمــدن دم روی بـدن خود دارد. این نام لاتین به این دلیل بر روی آن گذاشته شده که به گفته شاهدها این موجود حیوانات به ویژه بز را می‌کشد و خون آنها را می‌مکد. می‌گویند این موجود صورتی شبیه سگ یا پلنگ، زبان دراز نوک تیز و دندان‌های بزرگی دارد و بویی شبیه بوی گوگرد بر جای می‌گذارد و به هنگام خطر چشمانش قرمز رنگ شده و می‌درخشند.

 
- کنت سن ژرمن
 
کنت سن ژرمن نجیب‌زاده‌ای ماجراجو، مخترع، دانشمند آماتور، نوازنده ویلون، آهنگساز آماتور و بالاخره مردی اسرارآمیز بود. او در زمینه علم کیمیاگری هم مهارت‌هایی داشت و مردم او را مرد شگفت‌انگیز می‌نامیدند. هیچ کس نفهمید او از کجا آمده بود. وی بدون هیچ ردپایی هم ناپدید شد، اما پس از آن چندین سازمان پنهانی و اسرارآمیز او را الگوی خود می‌دانستند. در سال‌های اخیر هم چندین نفر ادعا کرده‌اند کنت سن ژرمن هستند.


چهار شنبه 30 شهريور 1390برچسب:عقاب, :: 15:38 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ

عقاب می تواند 70 سال زندگی کند
اما...
به 40 سالگی که می رسد چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته و نگاه دارند .
نوک بلند و تیزش خمیده و کند می شود .
شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به سینه اش می چسبند و پرواز برای عقاب دشوار می گردد .
آنگاه عقاب می ماند و یک دو راهی :
اینکه بمیرد
و یا اینکه یک روند دردناک تغییرات را برای 150 روز تحمل کند
و این روند مستلزم آن است که به قله یک کوه پرواز کرده و آنجا بنشیند
در آنجا نوک خود را به صخره یی می کوبد تا آنجا که کنده شود
پس از آن منتظر می ماند تا نوک جدیدی به جای آن بروید ، و بعد از آن چنگالهایش را از جا در می آورد
پس از آنکه چنگال جدید رویید ، عقاب شروع به کندن پرهای کهنه اش میکند
و پس از گذشت 5 ماه عقاب پرواز تولد مجدد را انجام میدهد و مدتها زندگی خواهد کرد...برای 30 سال دیگر
چرا تغییر لازم است؟.... بسیار می شود که برای زیستن نیاز است تغییری را ایجاد کنیم...گاهی اوقات نیاز داریم از شر خاطرات و عادات کهنه و سنتهای گذشته رها شویم




براي پرواز به آسمانها، منتظر نمان که عقابي نيرومند بيايد و از زمينت برگيرد و در آسمانهايت پرواز دهد. بکوش تا پر پرواز به بازوانت جوانه زند و برويد و بکوش تا اينهمه گوشت و پيه و استخوان سنگين را که چنين به زمين وفادارت کرده است، سبک کني و از خويش بزدايي، آنگاه به جاي خزيدن، خواهي پريد. در پرنده شدن خويش بکوش و اين يعني بيرون آمدن از زندانهاي اسارت



یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:جنید, :: 13:16 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ

وي ابوالقاسم و نام شريفش جنيدبن محمدبن جنيد الخزّازي القواريري. تولدش طبق تواريخ در سال دويست و هفت ضبط شده. اصلش از نهاوند و مولدش بغداد است. به واسطه اشتغال پدرش به شيشه فروشي به «قواريري» مشهور و چون گاهي هم خزّ فروشي مي‌کرده «خزّاز» نيز گفته‌اند، و هم گفته شده است که خود آن جناب نيز پس از مراجعت از مکّه که در خدمت سَري بود، به شيشه فروشي مشغول گرديد. جنابش از هفت سالگي به تحصيل علوم پرداخت و فقه را نزد ابوعلي ثوري شاگرد امام شافعي خواند و کامل کرد. در بيست سالگي به فتوي دادن پرداخت. به اندک وقتي صيت فضيلتش به جائي رسيد که وي را فقيه شافعي گفتند و فقهاء عصر به شاگرديش افتخار داشتند، چنانچه ابوالعباس بن سريج فقيه شافعي هرگاه سخني در اصول يا فروع مي‌گفت که موجي شگفتي حاضرين مي‌شد؛ مي‌گفت: هذا مِن بَرَکةِ مُجالَسَتي اباالقاسم الجُنيد[۱]. جنابش در علم تفسير و اشارات و کلام و بيان دقايق قرآن مجيد بي‌نظير بود. چندي در جامع بغداد وعظ مي‌گفت ولي به مناسبت شدّت تقيه نسبت مذهب صوري خود را به سفيان ثوري مي‌داد، تا آنکه تحت تربيت باطني و فيض روحي جناب سري در طريقت به درجۀ کمال رسيد و به دريافت اجازۀ ارشاد و هدايت خلق از طرف جناب سري و تأييد آن از حضور حضرت امام علي النقي (ع) مفتخر آمد و پس از آن حضرت، اجازۀ وي همچنان از طرف حضرت امام حسن عسکري (ع) توشيح يافت و بالاخره به مقام خليفة الخلفائي و جانشيني جناب سري فائض و بر اريکه ارشاد متمکّن گرديد.

 ابتداي حال آن جناب چنان بود که از مکتب به خانه آمد و پدرش را گريان ديد، سبب را پرسيد. پدرش گفت: امروز زکات مال نزد خالويت سري بردم قبول نکرد و معلوم شد دست رنج من لايق دوستان خدا نيست! جنيد گفت: به من ده که ببرم که بستاند. آنگاه درم‌ها را برداشت و به خانۀ سري آمد و در بزد. سري آواز داد که کيست. گفت: جنيدم، در باز کن و اين فرضيه زکات بستان. گفت: نستانم. جنيد گفت: تو را به آن خدا که با تو اين فضل و با پدرم اين عدل کرده بستان. سري گفت: چه فضل با من و چه عدل با پدرت کرده؟ گفت: با تو اين فضل که درويشي داده و با وي آن عدل که به دنيا مشغول کرده، تو اگر خواهي قبول کني و اگر نخواهي قبول کني، امّا او اگر نخواهد بايد زکات به مستحق رساند. سري را اين سخن خوش آمد، در بگشود و گفت: درآي که پس از زکات، تو را قبول کردم. پس مال از جنيد بگرفت و هم او را در زير بال عنايت و تربيت خود جاي داد و او را به خود به مکّه برد و تربيتش کرد و به کمال رسانيده، پس از چندي به هدايت خلق مأمورش کرد، و بالاخره هنگام رحلت خلافت خود را به وي داد و خرقه به وي سپرد و بر سرير ارشاد متمکنش کرد.
 وفات جناب جنيد بنابر اختلاف اقوال در سالهاي دويست و نود وهفت تا دويست و نود و نه بوده است و خلافت و جانشيني خود را به شيخ ابوعلي رودباري واگذار فرمود. مدت زندگاني آن جناب را بين نود تا نود و دو گفته‌اند و مدّت تمکّن وي بر سرير ارشاد و قطبيت بين سي و شش تا چهل و چهار سال بوده است. آرامگاه آن جناب در شونيزيه در بغداد قرب مدفن جناب سري سقطي است.
 مأذونين ارشاد از طرف آن جناب:
۱ - شيخ ابوعلي رودباري خليفة الخلفا و جانشين وي؛
۲ - ابو عمرو زجاجي؛
 ۳ - حسين بن منصور حلاج؛
 ۴ - عمروبن عثمان مکّي؛
 ۵ - شيخ ابوبکر شبلي؛
 ۶ - شيخ محمّد رويم؛
 ۷ - شيخ عبدالله خفيف؛
 ۸ - شيخ ابوبکر واسطي؛
 ۹ - ممشاد دينوري؛
 ۱۰ - ابومحمد حريري.
 معاصرين آن جناب از ائمه اطهار: حضرت امام علي النقي (ع) و حضرت امام حسن عسکري (ع) و نيز مدتي از زمان غيبت صغري را درک نموده است، و اجازۀ ارشاد او از طرف قرين الشَّرف حضرت صاحب (عج) تأييد گرديده.
 
 گويند آن هنگام که هفت ساله بود، خالو و مرشد وي سري او را با خود به حجّ برده بود. در مسجدالحرام در ميان چهارصد تن از مشايخ بر سر مسئله شُکر سخن مي‌رفت. سري گفت:‌اي جنيد تو نيز چيزي بگوي. سر پيش افکند. آنگاه گفت شُکر آن است که نعمتي که خدا داده بدان نعمت بر او عاصي نشوي و دادۀ او را سرمايه معصيت او نسازي، همه وي را تحسين کردند. و فرمود: اين راه را کسي بايد که کتاب خداي بر دست راست گيرد و سنّت رسول بر دست چپ و به نور اين دو شمع برود که نه در بُهت افتد و نه در بدعت. و گفت شيخ ما در اصول و فروع و بلا کشيدن علي بن ابيطالب (ع) است. و فرمود: روزگاري چنان بود که اهل آسمان و زمين بر من مي‌گريستند و زماني من بر همه مي‌گريستم، اکنون چنانم که نه از ايشان خبر دارم نه از خود. و فرمود: ده سال به پاسباني دل را نگاه داشتم و ده سال دل مرا نگاه داشت. اکنون بيست سال است که نه من از دل خبر دارم نه دل از من.
 يکي از کرامات آن جناب که در اغلب تذکره‌ها آورده شده، تيمناً ذکر مي‌شود: جنابش مدتي که به دکّان خود آبگينه فروشي مي‌کرد، هر روز پرده را مي‌آويخت و چهار صد رکعت نماز ب‌گذاشت پس از مدتي دکّان بگذاشت و در دهليز خانه سري منزل کرده به پاسباني دل پرداخت، و سي سال نماز خفتن که بگزاشتي بر پاي ايستادي و تا صبح الله الله گفتي و هم بر آن وضو فريضه صبح بگزاشتي. معاندين خبر او به خليفه رسانده و در کار او غمّازي کردند. خليفه گفت: او را بي‌حجّتي نتوان منع کرد. گفتند: خلق در کار او به فتنه مي‌افتند. خليفه کنيزکي را به سه هزار دينار خريده بود و در زيبائي کسي به او نرسيدي. فرمود تا خود را به زيور بياراست و گفت تو را به فلان موضع پيش جنيد مي‌بايد رفت و نقاب از چهره دور کرده خود را بر وي عرضه مي‌بايد کردن، و گفتن که مال بسيار دارم مرا از کار عالم دل گرفته است آمده ام تا مرا بخواهي تا در صحبت تو روي به طاعت آورم که دلم به اهل دنيا قرار نمي‌گيرد، جز با تو. و چنان بايد جهد کني که او را به خود مايل کني. پس خادمي با کنيزک روان کرد که حال او را مشاهده کند. کنيزک پيش جنيد آمد و نقاب از چهره گرفت جنيد را بي‌اختيار نظر بر وي افتاد چون وي را بديد سر در پيش افکند. کنيزک زبان بگشاد و آنچه تعليمش داده بودند بازگفت و زاري کرد تا از حد بگذشت. جنيد خاموش بود، آنگاه سر بر آورده آهي برآورد و در کنيزک دميد کنيزک در حال بيفتاد و جان داد. خادم برفت و خليفه را خبر کرد. آتش به جان خليفه افتاد و پشيمان شد و گفت هرکه با ايشان آن کند که نبايد کند آن بيند که نبايد ديد. پس برخاست و پيش جنيد آمد که چنين کسي را نتوان پيش خود خواند و به جنيد گفت:‌اي شيخ دلت آمد که چنان لعبتي را بسوختي؟ جنيد فرمود:‌اي اميرالمؤمنين تو را شفقت بر مؤمنان چنان است که مي‌خواستي رياضت و جان کندن چهل سالۀ مرا بر باد دهي، نکن تا نکنند!
 


پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:منصور حلاج, :: 22:24 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ

حسین بن منصور در سال ۲۴۴ هجری قمری در روستای تور از توابع بیضای فارس[۳] در خانواده‌ای تازه مسلمان و سنی مذهب متولد شد و در دارالحفاظ شهر واسط به کسب علوم مقدماتی پرداخت. او در ۱۲ سالگی حافظ قرآن شد. سپس برای درک مفاهیم قرآن نزد سهل بن عبدالله تستری رفت و راه و رسم تصوف را از او آموخت و خرقه پوشید. در ۱۸ سالگی به بغداد رفت و از آنجا راهی بصره شد و نزد عمرو بن عثمان مکی ۱۸ ماه همنشین شد. در این ایام شطحیات حلاج آغاز گشت و از این رو بود که عمرو بن عثمان از او رنجید و او را از خود راند. او نیز راهی بغداد شد و در حلقه درس جنید بغدادی وارد شد اما جنید او را به سکوت و خلوت نشینی فراخواند.

مدتی بدین سان در سکوت گذراند ولی تاب نیاورد و برای زیارت کعبه راهی مکه شد [۴] و یک سال مجاور بیت‌الحرام ماند. غذایش در هر روز سه لقمه نان و اندکی آب بود و جز برای قضای حاجت از آن خارج نمی‌شد. پس از مجاورت کعبه به بغداد بازگشت و دوباره به حلقه یاران جنید بغدادی پیوست اما به جهت دعوی «اناالحق» از جانب آنها طرد شد و رابطه خود را با صوفیه برید. بعد از سفر سوم خود به حج، پدر زنش ابویعقوب و استادش عمروبن عثمان نیز از او بیزاری جستند.[۵] جنید نیز پس از ایجاد اختلاف و شنیدن سخنان حلاج به او گفت: تو در اسلام رخنه ای و شکافی افکنده ای که سر جدا شده از پیکرت می تواند آن را مسدود کند. [۶]

پس از اایجاد اختلاف بین حلاج و اساتیدش او به سفرهایی به هند، خراسان، ماوراء‌النهر، ترکستان، چین و... پرداخت و طرفداران و پیروانی را نیز با خود همراه کرد. طوری که مردم هندوستان او را «ابوالمُغیث» مردم چین و ترکستان «ابوالمعین»، مردم خراسان و فارس «ابوعبدالله زاهد» و مردم خوزستان او را «شیخ حلاج اسرار» خطاب می‌کردند.[۷]

او پس از سفرهای طولانی و دیدار با مانویان، بودائیان به بغداد بازگشت و نقطه تمرکز فعالیتهای خود را در آنجا قرار داد. او در میان مردم میگشت و با انجام اموری خارق العاده آنها را به عقاید خویش دعوت می‌کرد و به آنان اینطور می‌گفت که مهدی موعود از طالقان ظهور خواهد کرد و ظهور وی نزدیک است.[۸] به همین جهت بزرگانی چون شیخ توسی[۹]، ابن اثیر[۱۰] و ابن ندیم[۱۱] او را در زمره مدعیان بابیت قرار داده‌اند.

پس از انزوا و دوری حلاج از اهل تصوف وی سعی کرد در میان امامیه برای خود طرفدارانی پیدا کند و با وجودی که حلاج اهل تسنن بود، با ارسال نامه‌هایی به بزرگان امامیه چون ابوسهل نوبختی و ابوالحسن بابویه خود را نائب امام زمان معرفی می‌کرد. حلاج پس از ادعای بابیت تصمیم گرفت ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی (متکلم امامی) را به مسلک خویش آورد که در نتیجه هزاران شیعه امامی که تابع او بودند را به عقاید حلولی خویش معتقد سازد. به ویژه آنکه جماعتی از درباریان خلیفه، به حلاّج حسن نظر نشان داده و جانب او را گرفته بودند. ولی ابوالحسن بابویه که پیری مجرّب بود، نمی‏توانست ببیند او با مقالاتی تازه، خود را معارض حسین بن روح نوبختی وکیل امام غایب معرفی می‏کند.[۱۲]

ابوسهل نوبختی در پاسخ به حلاج گفت: «وکیل امام زمان باید معجزه (گواهی بر مدعا) داشته باشد. اگر راست می‏گویی، موهای مرا سیاه کن. اگر چنین کاری انجام دهی، همه ادعاهایت را می‏پذیرم». حسین بن حلاج که می‌دید ناتوان است، با تمسخر مردم روبه‏رو شد و به قم شتافت و به مغازه علی بن بابویه (پدر شیخ صدوق) رفت و خود را نماینده امام زمان خواند. مردم قم نیز بر وی شوریدند و او را با خشونت از شهر بیرون افکندند. ابن حلاج، پس از آن‌که جمعی از خراسانیان ادعایش را پذیرفتند، دوباره به عراق رفت.[۱۳][۱۴]

 

ابوبكر محمد بن داوود مؤسس مذهب ظاهریه مبنی بر واجب بودن قتل او و اقامه دعوای سهل بن اسماعیل بن علی نوبختی و پيگيريهاي ابوالحسن علی بن فرات وزیر شيعی مقتدر عباسی در سال ۳۰۱ در بغداد به زندان افتاد و پس از هفت ماه محاكمه در سال ۳۰۹ به فرمان حامد بن عباس وزير وقت عباسی به دار آویخته شد.[۱۵]

پروفسور ادوارد براون درباره حلاج مي نويسد: "راست است، نويسندگاني که تراجم احوال اولياء و اوتاد و پيران طريقت را نوشته اند؛ حسين بن منصور حلاج را اندکي به شکل ديگري معرفي کرده اند، لکن شهرت او به همان اندازه ميان هم وطنانش پايدار است و شاعران صوفي منش مانند فريد الدين عطار نيشابوري و حافظ و امثالهم اکثر نام وي را با ستايش ذکر مي کنند

 

رفتار شطح‌گونه و رفتار عجیب و خارق‌العاده حلاج باعث شد که معتزلیان به حیله‌گری و شعبده محکوم کنند. سرانجام حلاج بر اثر فتوای



چهار شنبه 9 شهريور 1390برچسب:آریوبرزن, :: 15:20 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ

 

آریوبرزن یکی از سرداران بزرگ تاریخ ایران است که در برابر یورش اسکندر مقدونی به ایران زمین، دلیرانه از سرزمین خود پاسداری کرد و در این راه جان باخت و حماسه‌ی «در بند پارس» یا «دروازه پارس» را از خود در تاریخ به یادگار گذاشته است.
«اسکندر مقدونی» در سال 331 پیش از زادروز، پس از پیروزی در سومین جنگ خود با ایرانیان «گوگامل» (Gaugamele) [پیشتر به اشتباه آن را اربیل (Arbela) می‌خواندند] و شکست پایانی ایران، بر بابل و شوش و استخر چیرگی یافت و برای دست یافتن به پارسه، پایتخت ایران روانه این شهر گردید.
اسکندر برای فتح پارسه سپاهیان خود را به دو پاره بخش کرد: بخشی به فرماندهی «پارمن یونوس» از راه جلگه «رامهرمز و بهبهان» به سوی پارسه روان شد و خود اسکندر با سپاهان سبک اسلحه راه کوهستان (کوه کهکیلویه) را در پیش گرفت و در تنگه‌های در بند پارس (برخی آنرا تنگ تک‌آب و گروهی آن را تنگ آری کنونی می‌دانند،) با مقاومت ایرانیان روبرو گردید.
در جنگ دربند پارس آخرین پاسداران ایران با شماری اندک به فرماندهی «آریوبرزن» دربرابر سپاهیان پرشمار اسکندر دلاورانه دفاع کردند و سپاهیان مقدونی را ناچار به پس نشینی نمودند. با وجود آریوبرزن و پاسداران تنگه‌های پارس، گذشتن سپاهیان اسکندر از این تنگه‌های کوهستانی امکان‌پذیر نبود. ازاین رو اسکندر به نقشه جنگی ایرانیان درجنگ «ترموپیل» (
Thermopyle) متوسل شد و با کمک یک اسیر یونانی از بیراهه و گذر از راه‌های سخت کوهستانی خود را به پشت نگهبانان ایرانی رساند و آنان را در محاصره گرفت.
آریوبرزن با ۴۰ سوار و ۵۰۰۰ پیاده و وارد کردن تلفات سنگین به دشمن، خط محاصره را شکست و برای یاری به پایتخت به سوی پارسه (
Persepolis) شتافت. ولی سپاهیانی که به دستور اسکندر از راه جلگه به طرف پارسه رفته بودند، پیش از رسیدن او به پایتخت، به پارسه (تخت جمشید) دست یافته بودند. آریوبرزن با وجود واژگونی پایتخت و در حالی که سخت در تعقیب سپاهیان دشمن بود، حاضر به تسلیم نشد و آنقدر در پیکار با دشمن پافشرد تا گذشته از خود او. همه یارانش از پای درافتادند و جنگ هنگامی به پایان رسید که آخرین سرباز پارسی زیر فرمان آریوبرزن به خاک افتاده بود.
یوتاب (به معنی درخشنده و بی‌مانند) خواهر آریوبرزن نیز فرماندهی بخشی از سپاهیان برادر را برعهده داشت و در کوه‌ها راه را بر اسکندر بست. یوتاب همراه برادر چنان جنگید تا هر دو کشته شدند و نامی جاوید از خود برجای گذاشتند.
اسکندر پس از پیروزی بر آریوبرزن آن اسیر یونانی را هم به جرم خیانت کشت.

ایستادگی آریوبرزن یکی از چند ایستادگی انگشت شمار در برابر سپاه اسکندر بود. او در نبرد با اسکندر شجاعانه جنگید و او یکی از دلیران ایرانی بود.
 

وطن را لاله های سر نگون است

 
   زیاد آریو برزن غرق خون است

 
ایران سرزمین جاودانگی چرا که جان داده است در راه آزادگی
هرگز نرود زیر یوق بیگانه بدین سادگی

مانده جاودان یا با زور سرنیزه و شمشیر و زوبین
و یا بهرگیری ز خرد فرهنگ و دانش مردمان پاک دین




شيخ حسن بن مثله جمكرانى مى گويد: من شب سه شنبه ، 17 ماه مبارك رمضان سال 393 قمرى در خانه خود خوابيده بودم ناگاه ، جماعتى از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بيدار كردند و گفتند برخيز و طلب امام مهدى عليه السلام را اجابت كن كه تو را مى خواند.
آنها مرا به محلى كه اكنون مسجد (جمكران ) است آوردند. چون نيك نگاه كردم ، تختى ديدم كه فرشى نيكو بر آن تخت گسترده شده و جوانى سى ساله بر آن تخت ، تكيه بر بالش كرده و پيرى هم پيش او نشسته است ، آن پير حضرت خضر عليه السلام بود. پس آن پير مرا بنشاند.
حضرت مهدى عليه السلام مرا به نام خود خواند و فرمود: برو به حسن مسلم ، كه در اين زمين كشاورزى مى كرد، بگو كه اين زمين شريفى است و حق تعالى آن را از زمينهاى ديگر برگزيده است و ديگر نبايد در آن كشاورزى كنند.
حسن بن مثله گفت : يا سيدى و مولاى ، لازم است كه من دليل و نشانه اى داشته باشم و الا مردم حرف مرا قبول نمى كنند، آقا فرمود: تو برو و آن رسالت را انجام بده ، ما خودمان نشانه هائى براى آن قرار مى دهيم و پيش ‍ سيد ابوالحسن برو و به او بگو حسن مسلم را احضار كند و سود چند ساله را كه از زمين بدست آورده است وصول كند و با آن پول مسجد را بنا كند.



ادامه مطلب ...


همانطور كه میدونید گاوبازی یكی از تفریحات بخشی از مردم اسپانیا و یكی از به اصطلاح جاذبه‌های توریستی اون كشوره! بطوریکه هر ساله هزاران نفر در جشنواره سان فرمین شرکت می کنند. جشنواره "سان فرمین" یكی از جشنهای ایالت های شمال اسپانیا است كه هر ساله در شهر پامپلونا مركز این ایالت باسك نشین برگزار می شود. این جشن برای بسیاری از ایرانیها به عنوان جشن "گاوبازی" شناخته می شود، حال آنكه در واقع، جشن دویدن جلوی گاوها است و بطور معمول به مجروح شدن و در بعضی موارد کشته شدن ده‌ها تن می‌انجامد.

سان فرمین ریشه در چند قرن پیش دارد و در واقع، از دوران قرون وسطی شكل گرفته است اما شهرت جهانی آن به عنوان یك پدیده تازه را به "ارنست همینگوی" نویسنده مشهور امریكایی مدیون است. این جشن، از جشنهای منحصر به فردی است كه بیش از هر چیز دیگر به شهرت پامپلونا در دنیا كمك كرده است.

گفتنی است یكی از جاذبه های این مراسم رها كردن گاوهای وحشی به میان مردم در مسیر میدان گاوبازی است. گاوها كه از سر و صدای بلند تماشاچیان عصبی می شوند به افرادی كه سعی می كنند از دست آنان بگریزند حمله كرده و به سرعت به پیش می روند. برخی دوندگان هنگام نزدیك شدن گاوها تلاش می كنند در هر گوشه ای از بخشهای قدیمی شهر پامپلونا خود را پنهان كنند تا شاید گوشه امنی بیابند. گاوهای مسابقات از نژادی ویژه اند و هر كدام حدود 600 كیلوگرم وزن دارند. پرورش دهندگان گاوهای مسابقه در اسپانیا هر یك از نام و نشان و اعتبار ویژه ای برخوردارند.

جمعیت پامپلونا در زمان برگزاری مسابقات سان فرمین از 190 هزار نفر به یك میلیون و 500 هزار نفر افزایش می یابد و از جنبه گردشگری برای مردم منطقه بسیار سودمند است. بسیاری از شركت كنندگان در جشن سان فرمین را گردشگرانی تشكیل می دهند كه از كشورهای مختلف به اسپانیا می آیند. امسال هم مثل هر سال توریستها آمدند و جلوی گاوهای وحشی شهامت خود را نشان دادند. جالبتر آنكه در مراسم پرهیجان سان فرمین حتی زنان نیز از دویدن در مقابل گاوها ابایی نداشتند انگار نمی توانستند بگذرند از هیجان آغاز مسابقه تا فرو رفتن شاخ گاو در بدن ...

همانطور كه میدونید گاوبازی یكی از تفریحات بخشی از مردم اسپانیا و یكی از به اصطلاح جاذبه‌های توریستی اون كشوره! بطوریکه هر ساله هزاران نفر در جشنواره سان فرمین شرکت می کنند. جشنواره "سان فرمین" یكی از جشنهای ایالت های شمال اسپانیا است كه هر ساله در شهر پامپلونا مركز این ایالت باسك نشین برگزار می شود. این جشن برای بسیاری از ایرانیها به عنوان جشن "گاوبازی" شناخته می شود، حال آنكه در واقع، جشن دویدن جلوی گاوها است و بطور معمول به مجروح شدن و در بعضی موارد کشته شدن ده‌ها تن می‌انجامد.

سان فرمین ریشه در چند قرن پیش دارد و در واقع، از دوران قرون وسطی شكل گرفته است اما شهرت جهانی آن به عنوان یك پدیده تازه را به "ارنست همینگوی" نویسنده مشهور امریكایی مدیون است. این جشن، از جشنهای منحصر به فردی است كه بیش از هر چیز دیگر به شهرت پامپلونا در دنیا كمك كرده است.

گفتنی است یكی از جاذبه های این مراسم رها كردن گاوهای وحشی به میان مردم در مسیر میدان گاوبازی است. گاوها كه از سر و صدای بلند تماشاچیان عصبی می شوند به افرادی كه سعی می كنند از دست آنان بگریزند حمله كرده و به سرعت به پیش می روند. برخی دوندگان هنگام نزدیك شدن گاوها تلاش می كنند در هر گوشه ای از بخشهای قدیمی شهر پامپلونا خود را پنهان كنند تا شاید گوشه امنی بیابند. گاوهای مسابقات از نژادی ویژه اند و هر كدام حدود 600 كیلوگرم وزن دارند. پرورش دهندگان گاوهای مسابقه در اسپانیا هر یك از نام و نشان و اعتبار ویژه ای برخوردارند.

جمعیت پامپلونا در زمان برگزاری مسابقات سان فرمین از 190 هزار نفر به یك میلیون و 500 هزار نفر افزایش می یابد و از جنبه گردشگری برای مردم منطقه بسیار سودمند است. بسیاری از شركت كنندگان در جشن سان فرمین را گردشگرانی تشكیل می دهند كه از كشورهای مختلف به اسپانیا می آیند. امسال هم مثل هر سال توریستها آمدند و جلوی گاوهای وحشی شهامت خود را نشان دادند. جالبتر آنكه در مراسم پرهیجان سان فرمین حتی زنان نیز از دویدن در مقابل گاوها ابایی نداشتند انگار نمی توانستند بگذرند از هیجان آغاز مسابقه تا فرو رفتن شاخ گاو در بدن ...

گروه اینترنتـی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org



نام : حسین


لقب : سید الشهداء


کنیه : ابو عبدالله


نام پدر : علی (ع)


نام مادر : فاطمه (س)


تاریخ ولادت : 3 شعبان


محل ولادت : مدینه


مدت امامت : 11 سال


مدت عمر : 57  سال


تاریخ شهادت : 10 محرم


علت شهادت : عدم بیعت با یزید


نام قاتل : شمر بن ذی الجوشن


محل دفن : کربلا معلی


 


 


امام حسین فرزند دومین امام علی و حضرت زهرا علیهم السلام است . آن حضرت در شهر مدینه به روز سوم شعبان  دیده به جهان گشود آن حضرت شش ماه و ده روز با برادر بزرگترش امام حسن (ع) فاصله سنی داشت و مراحل رشد و نمو خویش را  درمدت کمتر از هفت سال در مصاحبت با رسول (ص) و سی سال در کنار امیرالمومنین (ع) و ده سال با امام حسن (ع) گذراند.  و در سال 49 یا 50 هجری پس از شهادت مظلومانه امام حسن (ع)  امامت شیعیان را بر عهده گرفت .



 


در روایت دیگری، فاطمه سلام الله علیها فرمود:


 « وقتی فرزندم حسین در شکمم بود، در تاریکی شب، نیازی به چراغ نداشتم.»


 


یکی از ویژگی‌های امام حسین ( ع )  این است که جبرئیل مژده‌ی ولادت و خبر شهادت آن حضرت را پیش از تولدش برای پیامبر گرامی آورده است.



امام صادق (ع)  فرمود:


« جبرئیل بر محمد (ص)  نازل شد و گفت: ای محمد! خدا تو را به مولودی که از فاطمه متولد می‌شود مژده می‌دهد و بدان که امت تو، بعد از تو او را می‌کشند»

پیامبر اکرم (ص) فرمود:


« ای جبرئیل! سلام مرا به پروردگارم برسان. مرا به مولودی که از فاطمه متولد شود و امتم او را بکشند نیازی نیست.»


جبرئیل به آسمان عروج کرد و آنگاه فرود آمد و دوباره همان سخن را گفت. پیغمبر نیز همان پاسخ را تکرار کرد.


جبرئیل به آسمان بالا رفت و آنگاه فرود آمد وگفت:


« ای محمد! پروردگارت به تو سلام می‌رساند و به تو بشارت می‌دهد که امامت و ولایت و وصایت را در نسل آن مولود قرار می‌دهد
آن‌گاه پیامبر فرمود: «راضی شدم.»


 


ابن عباس از پیامبر اکرم (ص) نقل می فرمایند که :
وقتی امام حسین (ع) به ‌دنیا آمد، خداوند به جبرئیل وحی کرد که با هزار گروه از فرشتگان، بر من نازل شوند و  ولادت حسین (ع) را به من تهنیت بگویند. هر گروه شامل یک میلیون فرشته بود سوار بر اسب‌های ابلق( سیاه و سفید)، با زین‌ها و دهنه‌های مزین به در و یاقوت، و همراه‌شان فرشتگانی بودند که چوب‌هایی از نور به‌دست داشتند .


 


 


 جشن میلاد امام حسین (ع) در ملکوت


ابن عباس از پیامبر گرامی نقل می کند:
وقتی امام حسین (ع)  به‌دنیا آمد، خداوند در عالم ملکوت به فرشته خازن و عهده دار آتش جهنم،  وحی کرد که به خاطر مولودی که به پیامبرش عطا کرده است، آتش جهنم را بر اهلش خاموش کند و به رضوان، نگهبان بهشت وحی کرد که بهشت را بیاراید و آن را خوشبو گرداند و به حورالعین وحی فرمود که خود را بیارایند و به دیدار یکدیگر بروند و به ملائکه وحی فرمود که در صفوفی بایستند و به تسبیح و تحمید و تمجید و تکبیر بپردازند.
 


امام حسین (ع)  در شکم مادر، کراماتی صادر شده که از آن جمله است:
1- فاطمه (س) از شکم خود صدای ذکر و تسبیح و تقدیس خدا را می‌شنید.
2- نور حسین (ع)  بر صورت و پیشانی فاطمه زهرا ( س)  ظاهر شده بود، به
گونه ای که پیامبر اکرم (ص) به او فرمود: «ای فاطمه، من در صورت تو نوری مشاهده می‌کنم. به زودی حجت و امامی برای مردم به‌دنیا می‌آوری
»


 
 

 

 

 

ولادت امام حسین (ع)


 روایات مشهور در تاریخ ولادت حضرت امام حسین (ع)


مشهور آنست که ولادت آن حضرت در مدینه در سیم ماه شعبان بوده، و شیخ طوسی ره روایت کرده که بیرون آمد توقیع شریف به سوی قاسم بن علاء همدانی وکیل امام حسن عسگری علیه السلام که مولای ما حضرت حسین علیه السلام در روز پنجشنبه سیم ماه شعبان متولد شده پس آنروز را روزه‌دار و این دعا را بخوان:


اَلّلهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِحَقِ الْمَوْلُودِ فی هذَا الَْیَوْم الخ.


و ابن شهر آشوب (ره) ذکر کرده که ولادت آن حضرت بعد از ده ماه و بیست روز از ولادت برادرش امام حسن علیه السلام بوده و آن روز سه شنبه یا پنجشنبه پنجم ماه شعبان سال چهارم از هجرت بوده، و فرموده روایت شده که مابین آن حضرت و برادرش فاصله نبوده، مگر به قدر مدت حمل و مدت حمل و شش ماه بوده است.


و سید بن طاوس و شیخ ابن نما و شیخ مفید در ارشاد نیز ولادت آن حضرت را در پنجم شعبان ذکر فرموده‌اند ، و شیخ مفید در مقنعه و شیخ در تهذیب و شهید در دروس آخر ماه ربیع الاول ذکر فرموده‌اند ، و به این قول درست می‌شود روایت کافی از حضرت صادق علیه السلام که مابین حسن و حسین علیهماالسلام طهری فاصله شده و مابین میلاد آن دو بزرگوار شش ماه و ده روز واقع شده و الله العالم.


 


 اختلاف مورخین شیعه و سنی در تاریخ ولادت امام حسین (ع)


مورخین شیعه و سنّی در ولادت امام(ع) اختلافاتی دارند که ولادت حضرت در چه روزی، چه ماهی و چه سالی بوده است؟ عدّه ای گفته اند امام حسین(ع) سوم یا پنجم شعبان یا پنجم جمادی الاول و یا آخر ربیع الاول سال سوم هجری متولد شده اند. و بالجمله اختلاف بسیار در باب روز ولادت آن حضرتست.


البته همگی بالاتفاق گفته اند امام در طول شش ماه و ده روز تولد یافته اند. چون شیرخوارگی دو سال (بیست و چهار ماه) طول می کشد حضرت صفیه (عمه پیامبر(ص) و على(ع)) می گوید: وقتی حسین(ع) تولد یافت، پیامبر(ع) فرمودند: عمه جان، فرزندم را بیاور. عرض کرد: هنوز پاکیزه اش نکرده ام. پیامبر فرمود: آیا تو میخواهی او را پاکیزه کنی؟ خداوند او را پاکیزه و مطهر به دنیا آورده است. سپس پیامبر(ص) گریه نمودند و فرمودند: خداوند لعنت کند مردمی را که کشندگان تو هستند. صفیه عرض کرد: کشندگان او چه کسانی هستند؟ فرمود: دنباله گروهی از نسل بنی امیه. سپس در گوش راست حضرت اذان و در گوش چپ حضرت اقامه قرائت نمودند.


 


 کیفیت ولادت امام حسین (ع)


شیخ طوسی (ره) و دیگران به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السلام نقل کرده‌اند که چون حضرت امام حسین علیه السلام متولد شد، حضرت رسول صلی الله علیه و آله اسماء بنت عمیس را فرمود که بیاور فرزند مرا ای اسماء، اسما گفت آن حضرت را در جامه سفیدی پیچیده به خدمت حضرت رسالت صلی الله علیه و آله بردم، حضرت او را گرفت و در دامن گذاشت و گوش راست و اذان در گوش چپش اقامه گفت،‌پس جبرئیل نازل شد و گفت: حق تعالی ترا سلام می‌رساند و می‌فرماید که چون علی علیه السلام نسبت به منزله هارون است نسبت به موسی (ع) پس او را به اسم پسر کوچک هارون نام کن که شبیر است و چون لغت تو عربی است او را حسین نام کن. پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله او را بوسید و گریست و فرمود که ترا مصیبتی عظیم در پیش است، خداوندا لعنت کن کشنده او را. پس فرمود که ای اسماء این خبر را به فاطمه مگو.


چون روز هفتم شد حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که بیاور فرزند مرا چون او را به نزد آن حضرت بردم گوسفند سیاه و سفیدی از برای او عقیقه کرد که یک رانش را به قابله داد و سرش را تراشید و به وزن موی سرش نقره تصدق کرد و خلوق بر سرش مالید، پس او را بر دامن خود گذاشت و فرمود ای ابا عبدالله چه بسیار گران است بر من کشته شدن تو، پس بسیار گریست. اسماء گفت: پدر و مادرم فدای تو باد این چه خبر است که در روز اول ولادت گفتی و امروز نیز می‌فرمائی و گریه می کنی، حضرت فرمود که: می‌گریم بر این فرزند دلبند خود که گروهی کافر ستمکار از بنی امیه او را خواهند کشت، خدا نرساند به ایشان شفاعت مرا، خواهد کشت او را مردی که رخنه در دین من خواهد کرد و به خداوند عظیم کافر خواهد شد، پس گفت خداوندا سؤال می‌کنم از تو در حق این دو فرزندم آنچه را که سوال کردم ابراهیم در حق ذریت خود خداوندا تو دوست دار ایشان و دوست دار هر که دوست می‌دارد ایشان را و لعنت کن هر که ایشان را دشمن دارد لعنتی چندان که آسمان و زمین پر شود.



پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:اقْرَأْ بِاسْمِ, :: 13:41 ::  نويسنده : حــسیـــنــــــ

                                                              بسم الله الرحمن الرحيم

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ (1) خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ (3) الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4) عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ (5) كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى (6) أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى (7) إِنَّ إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى (8) أَرَأَيْتَ الَّذِي يَنْهَى (9) عَبْداً إِذَا صَلَّى (10) أَرَأَيْتَ إِن كَانَ عَلَى الْهُدَى (11) أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى (12) أَرَأَيْتَ إِن كَذَّبَ وَتَوَلَّى (13) أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى (14) كَلَّا لَئِن لَّمْ يَنتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ (15) نَاصِيَةٍ كَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ (16) فَلْيَدْعُ نَادِيَه (17) سَنَدْعُ الزَّبَانِيَةَ (18) كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ (19) .

   به نام خداوند بخشنده بخشايشگر  


بخوان به نام پروردگارت كه (جهان را) آفريد، (1)

همان كس كه انسان را از خون بسته‏اى خلق كرد! (2)

بخوان كه پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است، (3)

همان كسى كه بوسيله قلم تعليم نمود، (4)

و به انسان آنچه را نمى‏دانست ياد داد! (5)

چنين نيست (كه شما مى‏پنداريد) به يقين انسان طغيان مى‏كند، (6)

از اينكه خود را بى‏نياز ببيند! (7)

و به يقين بازگشت (همه) به سوى پروردگار تو است! (8)

به من خبر ده آيا كسى كه نهى مى‏كند، (9)

بنده‏اى را به هنگامى كه نماز مى‏خواند (آيا مستحق عذاب الهى نيست)؟! (10)

به من خبر ده اگر اين بنده به راه هدايت باشد، (11)

يا مردم را به تقوا فرمان دهد (آيا نهى كردن او سزاوار است)؟! (12)

به من خبر ده اگر (اين طغيانگر) حق را انكار كند و به آن پشت نمايد (آيا مستحق مجازات الهى نيست)؟! (13)

آيا او ندانست كه خداوند (همه اعمالش را) مى‏بيند؟! (14)

چنان نيست كه او خيال مى‏كند، اگر دست از كار خود برندارد، ناصيه‏اش ( موى پيش سرش) را گرفته (و به سوى عذاب مى‏كشانيم)، (15)

همان ناصيه دروغگوى خطاكار را! (16)

سپس هر كه را مى‏خواهد صدا بزند (تا ياريش كند)! (17)

ما هم بزودى ماموران دوزخ را صدا مى‏زنيم (تا او را به دوزخ افكنند)! (18)

چنان نيست (كه آن طغيانگر مى‏پندارد); هرگز او را اطاعت مكن، و سجده نما و (به خدا) تقرب جوى! (19)  

عيد مبعث رسول اكرم محمد مصطفي (ص) و تولد قران كريم كلام خداوند مهربان بر همگان مبارك



تصور کنید که بعنوان نوزادی ناخواسته و حاصل یک رابطه **** بی سر و ته، در روستایی بسیار فقیرنشین و در دامن یک مادر بدبخت که کلفت خانه های مردم است، دیده به جهان بگشایید، بدون آنکه وجود پدر را دور و برتان احساس کنید...؛

تصور کنید که در بچگی مادرتان آنقدر فقیر است که حتی توان خرید یک لباس ساده را برایتان ندارد و مجبورید گونی سیب زمینی بپوشید، طوری که بچه های همسایه دائم شما را مسخره کنند و به شما بخندند...؛

تصور کنید که در سن کودکی، مادربزرگتان مجبورتان کند کارهای سخت انجام دهید و همیشه بخاطر ساده ترین اشتباهات شما را کتک بزند و شما هم هیچ پناهی نداشته باشید که در دامنش گریه کنید...؛


تصور کنید که خواهر و برادری دارید که سرگذشتی کمابیش مشابه شما دارند، خواهرتان از اعتیاد زیاد به کوکایین بمیرد، و برادرتان از ابتلا به ایدز...؛

تصور کنید که مادرتان آنقدر فقیر است که نمیتواند شما را بزرگ کند و از پس هزینه های اندک شما برآید، و مجبور شود شما را به یک مرد غریبه بسپارد تا بزرگتان کند...؛

تصور کنید که آن مرد غریبه، یک ارتشی بسیار سخت گیر باشد که تصمیم دارد از همان بچگی به شما نظم و ترتیب را یاد بدهد و دائم تنبیه کند و دستور دهد، ولی شما مجبورید او را بابا صدا کنید...؛

تصور کنید که در میان این همه بدبختی، سیاه پوست هم هستید، یک آمریکایی-آفریقایی، آن هم در حدود چهل پنجاه سال پیش که اوج نژادپرستی و نفرت از سیاه پوستان است...؛

تصور کنید که حدود چهار دهه از آن روزگار گذشته باشد...؛

الان چه کار می کنید؟ چه بر سرتان آمده است؟

بله درست حدس زدید؛

الان قدرتمند ترین زن جهان هستید! محبوب ترین، پولدار ترین، با نفوذ ترین، و تنها میلیاردر سیاه پوست!؛

همه شما را بعنوان صاحب بزرگترین خیریه جهان، پر طرفدار ترین مجری تلویزیون، و برنده جوایز متعدد سینما و تلویزیون می شناسند...؛

سیاستمداران، هنرپیشگان، ثروتمندان و همه آدمهای بزرگ و معروف فقط دوست دارند با شما مصاحبه کنند...؛

در دانشگاه ایلینوی، زندگینامه شما تدریس می شود، در قالب یک درس با عنوان خودتان...؛

یک قصر در کالیفرنیا دارید به مساحت هفده هکتار که از یک طرف به اقیانوس ختم می شود و از طرف دیگر به کوهستان. همچنین ویلایی دارید در نیوجرسی، آپارتمانی در شیکاگو، کاخی در فلوریدا، خانه ای در جورجیا، یک پیست اسکی در کلورادو، پلاژهایی در هاوایی و ...؛

با درآمد سالانه حدود سیصد میلیون دلار، و دارایی حدود سه میلیارد دلار، بعنوان ثروتمند ترین زن خودساخته جهان شهرت دارید...؛

آنچه خواندید خلاصه ای بود از سرگذشت مجری بزرگ تلویزیون، اپرا وینفری (Oprah Winfrey)...؛



 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب